مامانمشاور و دخترهای مدل 88 و 90
طیبه رضوانی
تصویرگر: سام سلماسی
دختر مدل 88 گفت: «مامان! امروز که با مشاور مدرسهمون جلسه داشتم، بهم گفت اینکه نمیخوام همهچی خیلی زود به نتیجه برسه، اینکه هیجاناتم یههو نمیچسبه به سقف، اینکه بلدم با استرس انتظارکشیدن کنار بیام، خیلی خوبه. میگفت خیلی از همسنوسالهای من بلد نیستن چطوری باید منتطر بمونن. مدیریت هیجان بلد نیستن؛ واسه همین از اینکه حسهای مختلفشون رو بهموقع تجربه کنن فرار میکنن. میگفت این باعث افزایش استرس و افسردگیشون میشه. موقع برگشتن، توی سرویس همهش به این فکر میکردم که من بخش بزرگی از این تابآوری رو مدیون تو هستم مامانمشاور خوشگلم! خیلی وقتا اون جملهی معروفت میاد تو ذهنم که میگی تابآوری یعنی بهتأخیرانداختن لذت زودگذرِ اکنون، برای رسیدن به لذت ماندگار آینده!»
از حرفهای دختر مدل ۸۸ قند توی دلم آب شد؛ پرسیدم: «میدونی من چی رو توی شخصیت تو خیلی دوست دارم؟»
ذوق کرد و پرسید: «چی؟»
گفتم: «اینکه تو همیشه سعی میکنی داناییهات رو تبدیل به توانایی کنی. وقتی یه نکتهی جالب یاد میگیری بیخیالش نمیشی، انجامش میدی و اون انجامدادن رو تکرار میکنی.»
قشنگ مادر و دختر داشتیم به هم نون قرض میدادیم؛ معلوم بود اون هم توی دلش قند آب شد که لبخند زد و گفت: «وای چه تعریف دلچسبی!»
صدای زنگ دراومد. دختر مدل ۹۰ از مدرسه برگشته بود. هنوز مانتوشلوار مدرسهش رو درنیاورده بود که با عجله و تندتند گفت: «اگه شماها بدونین که من چقدر واسه فردا کار دارم، شک ندارم دلتون برام میسوزه و داوطلبانه بسیج میشین تا کمکم کنید.»
من و دختر مدل ۸۸ زدیم زیر خنده. گفتم: «وروجک! خوب بلدی حس همدلی دیگرون رو تحریک کنیها. حالا چند تا دونه از اونهمه کاری که داری رو بگو ببینم.» کولهش رو انداخت روی زمین و ادامه داد: «مهمترینش اینه که فردا باید راجعبه موعود و انتظار کنفرانس بدم و چون هیچی بلد نیستم، نگران آبروی در معرض خطر مامانمشاورم هستم.» چشمکی زد که خندهم گرفت. فکر کردم اینها با تکنیکهایی که از خودم یاد گرفتن، خوب دارن از خودم سوءاستفاده میکنن.
دختر مدل ۸۸ گفت: «چه جالب! اتفاقاً من و مامان الان داشتیم درمورد هنر منتظرموندن حرف میزدیم. البته نه اون انتظاری که تو باید راجعبهش کنفرانس بدیها؛ یه انتظار دیگه منظورمون بود.»
گفتم: «اگه خوب فکر کنی میبینی که اتفاقاً بحث ما به موضوع کنفرانس خواهرت هم مربوطه.»
دختر مدل ۸۸ گفت: «ولی ما که درمورد انتظار موعود حرف نمیزدیم.» گفتم: «آره؛ ولی خب انتظار، انتظاره! تو وقتی میتونی منتظر صلح جهانی در مقیاس وسیع باشی که قبلش انتظارکشیدن در مقیاسهای کوچیک زندگی شخصیت رو تمرین کرده باشی. مثلاً تو نمیتونی درمورد مسائل کوچیک زندگیت آدم عجولی باشی، بعد انتظار داشته باشی درمورد یه مسئلهی مهم صبوری کافی به خرج بدی.»
دختر مدل ۹۰ گفت: «مث همون تمریندادن ماهیچههای کورتکس مغز که همیشه بهمون میگی؟»
گفتم: «آفرین! دقیقاً مثل همون. عضلههای مغز هم مثل عضلههای بدن نیاز به تمرین و ورزش دارن.»
دختر مدل ۸۸ گفت: «چه جالب مامان! پس برای همینه که میگن انتظار موعود به آدم صبر و آرامش و امید میده!»
گفتم: «آفرین. درسته که الان دنیا پر از جنگ و آشوبه؛ اما خیلی از ما بهتنهایی اونقدر قدرتمند نیستیم که بخوایم جلوی اینهمه جنگ رو بگیریم. پس دو تا راه جلوی رومونه: یا اینکه از دیدن اینهمه ظلم و ستم ناامید بشیم و چون قدرت کافی برای تغییر شرایط نداریم دست از تلاش برداریم؛ یا اینکه از این رنجها یه معنای بزرگ برای خودمون بسازیم و امیدوار باشیم که یه روزی منجی میاد و ما در کنارش میتونیم یه زندگی پر از صلح و آرامش رو تجربه کنیم. اینجوری حس نمیکنیم که آدمهای بیفایده و ناتوانی هستیم.»
دختر مدل ۹۰ گفت: «اینجوری نمیشه. حیفه که از این بحث داغ یادداشتبرداری نشه.» جامدادیش رو از توی کولهش درآورد و یه برگه کاغذ گذاشت جلوش و پرسید: «خب! الان سرتیتر کنفرانس رو چی بنویسم مامانمشاور؟»
گفتم: «فایدههای روانی اعتقاد به موعود و انتظار. زیرش بنویس مورد اول: افزایش سطح امیدواری جامعه.»
دختر مدل ۸۸ گفت: «اینم بنویس که انتظارکشیدن برای نوجوونها میتونه فایدههای زیادی توی زندگیشون داشته باشه. انتظار برای داشتن آیندهی روشن و تلاش برای رسیدن به هدفها میتونه انگیزهبخش باشه و به ما کمک کنه بهتر با چالشها و مشکلات زندگی روبهرو بشیم.»
دختر مدل ۹۰ که تندتند یادداشت برمیداشت، گفت: «خب دیگه بسه! حوصلهم سر رفت؛ بریم سراغ مورد دوم.» من و دختر مدل ۸۸ به هم نگاه کردیم و خندیدیم. دختر مدل ۹۰ زیرچشمی نگاهمان کرد و پرسید: «الان دارین به من میخندین؟» هر دو سر تکون دادیم.
گفتم: «آره دیگه! همین الان کلی راجعبه فایدههای منتظربودن حرف زدیم؛ اونوقت تو هنوز هیچی نشده میگی حوصلهم سررفت.»
دختر مدل ۹۰ گفت: «خب مامانمشاورجان! من هنوز ناهار نخوردما؛ شرایط جسمانیم برای انتظارکشیدن مساعد نیست.»
گفتم: «آفرین! پس باید مقدمات منتظربودن فراهم باشه. حالا پاشو لباسات رو دربیار، ناهارت رو بخور، بعد صحبتمون رو ادامه میدیم.»
با هم ناهار رو خوردیم و بعدش دوباره نشستیم تا گپ بزنیم. دختر مدل ۸۸ گفت: «مامان! میدونی موقع غذاخوردن همهش به چی فکر میکردم؟ اینکه بعضی از آدما انتظارکشیدن رو یهجور دسترویدستگذاشتن و منفعلبودن و هیچکارینکردن معنی میکنن، درحالیکه به نظرم اصلاً اینجوری نیست.»
با اشارهی سر، حرفش رو تأیید کردم و گفتم: «آفرین! اتفاقاً انتظار یه اتفاق پویا و درحال حرکته. قرار نیست آدما وقتی منتظرن، دسترویدست بذارن؛ قراره نهایت تلاششون رو انجام بدن و نتیجه رو به خدا بسپرن.»
دختر مدل ۸۸ گفت: «این یعنی توکلکردن.»
گفتم: «آفرین! ما فقط باید یاد بگیریم بهخاطر نتیجه، خودمون رو پر از احساس اضطراب نکنیم. این همون معنی توکلکردنه. ما باید بدونیم همهچی رو نمیتونیم تحت کنترل خودمون دربیاریم.»
دختر مدل ۹۰ گفت: «اگه نمیگین عجولم، بریم سراغ مورد بعدی.»
گفتم: «مورد بعدی خیلی مهمه. به نظرم انتظار یهجور سبک زندگیه. ما یهسری اهداف بلندمدت توی زندگی داریم که باید برای رسیدن به اونها سالها برنامهریزی کنیم. گاهی وقتا اون هدفها اونقدر بااهمیت هستن که ما توی این سالها نهتنها انگیزه و استقامتمون رو از دست نمیدیم، بلکه با هر قدمی که به اون هدف نزدیکتر میشیم، امیدوارتر میشیم. انتظار موعود هم همینطوریه. مورد بعدی ایجاد وحدت و همبستگیه. ما میدونیم که برای اومدن منجی باید یهسری شرایط مهیا بشه و این شرایط هم باید بهشکل اجتماعی محقق بشه؛ پس حالا یهعالمه آدمی رو داریم که هدف مشترکی رو دنبال میکنن. هرکدوم بنا بر توانمندیهای منحصربهفردشون یه گوشه از این کار وسیع رو به دست میگیرن و به هم کمک میکنن تا به اون هدف بزرگ برسن.»
دختر مدل ۸۸ گفت: «من مورد بعدی رو بگم؟ انتظار آفرینندهست، نه تخریبکننده.»
دختر مدل ۹۰ جوری نگاهش کرد که یعنی الان خودت فهمیدی چی گفتی؟!
دختر مدل ۸۸ هم ادامه داد: «ببین! مثلاً خود تو، تا فردا که موقع کنفرانست هست، دائم منتظری. مدام به موضوعت فکر میکنی، از من و مامان کمک میخوای تا مطالب موردنیازت رو جمعآوری کنی؛ شاید راههای دیگهای هم به ذهنت برسه برای اینکه اطلاعات بیشتری به دست بیاری؛ شاید حتی خلاقیتت رو هم توی این مسیر به کار بگیری. همهی اینا یعنی آفرینش راههای جدید دیگه.»
دختر مدل ۹۰ همونطور که سر خودکارش رو با دندونهاش میجویید، خندید و معلوم بود که از این حرف خواهرش خیلی خوشش اومده. با خنده گفت: «براووو آبجیبزرگه!»
من گفتم: «و اما مورد آخر رو هم بگم و بحث رو ببندیم. موافقید؟»
دختر مدل ۹۰ گفت: «آخجون! بالاخره تموم شد.»
گفتم: «از دست تو!»
دختر مدل ۹۰ از ته دل خندید و گفت: «بگو مامانمشاورجون! شیشدونگ حواسم پیش خودته.»
گفتم: «یکی از مهمترین آثار روانی انتظار، احساس حضور و آرامش و موردتوجهبودنه. الان خود تو چه حسی داری وقتی میبینی من و بابا حواسمون به زندگیت و نیازهات هست؟ چه حسی داری وقتی میبینی یه بزرگتر حامی و پرقدرت بهت توجه داره؟»
دختر مدل ۹۰ گفت: «خیلی احساس خوبیه؛ اینکه میدونم یکی حواسش بهم هست و تنها نیستم؛ اینکه میدونم هروقت کمک بخوام، یکی هست که با همهی وجودش کمکم کنه و نگرانم باشه.»
از اینکه اونقدر خوب بلد بود درمورد احساساتش صحبت کنه، احساس غرور کردم. لبخند زدم و ادامه دادم: «آفرین! حضور ما تو رو دلگرم میکنه و بهت این پیام رو میده که تنها نیستی. وجود منجی هم همین احساس رو به آدمهایی که منتظرش هستن میده. احساس تعلق و دلگرمی؛ اینکه یه انسان برتر داره کارهاشون رو میبینه و مراقبشونه و توی حل مشکلات یاریشون میکنه. دونستن اینکه یه آدم قدرتمند هوامون رو داره به ما هم قدرت میده. به نظرم همین سرفصلها رو اگه مرتب کنی یه کنفرانس عالی میشه.»
دختر مدل ۹۰ گفت: «چه خوبه که شماها رو دارم. الان دیگه اصلاً استرس فردا رو ندارم. میخوام دوستام و خانممعلمم رو حسابی شگفتزده کنم.»
بعد از ناهار و این بحث مفصل خواب میچسبید. اونها رو تنها گذاشتم تا شاید بخوان بحث رو ادامه بدن یا شاید هم به کاراشون برسن و رفتم تا یه چرت کوتاه بعدازظهری بزنم.
ارسال نظر در مورد این مقاله