10.22081/hk.2025.77041

مثلاً خودت

موضوعات

مثلاً خودت!

سمیه سیدیان

تصویرگر: محدثه جلالی

1. انتظار

دوستش یک چشمش به پنجره ‌است و یک چشمش به ساعت. پسر با آرنج به پهلویش می‌زند و‌ با خنده می‌گوید: «بابا! یا نامه‌ش میاد یا خودش!» دوستش اخم می‌‌کند: «می‌فهمی؟ منتظرم! منتظرم زنگ بخوره، برم مسابقه‌ی فوتبال ببینم نتیجه‌ش چی شد! می‌دونی انتظارکشیدن یعنی چی؟ انتظار پوست از تن آدم جدا می‌کنه!»

پسر می‌خندد. صفحه‌ی جست‌وجوی گوشی‌ همراهش را باز می‌کند و می‌نویسد: «انتظار در فرهنگ دهخدا» چند خط جواب ظاهر می‌شود: «انتظار یک کلمه‌ی عربی است. مترادف انتظار: آرزو، امید، توقع، چشمداشت، شکیب، شکیبایی، صبر. در فارسی: چشمداشت، چشم‌به‌راه‌بودن، چشم‌داشتن.» گوشی را مقابل چشم‌های دوستش می‌گیرد و می‌گوید: «بفرما! سوادت رو تقویت کن!»

پسر نمی‌داند بعدها خودش هم قرار است در انتظار باشد؛ در انتظاری سخت...

۲. سرنوشت یا انتخاب؟

نزدیک کنکور است. پسر اسم کنکور را که می‌شنود، هر شب کابوس می‌بیند. همه‌جا حرف از نتیجه‌ای است که هنوز آزمونش را نداده. انتظار بیهوده‌ای است که ذره‌ذره مثل زهر در جانش پخش می‌شود و فکرش را مسموم می‌کند؛ تا جایی که توان ادامه‌دادن ندارد. کلاس‌ تست را کج‌دارومریز و یکی‌درمیان شرکت می‌کند. همه‌جا حرف از رتبه‌ی دورقمی‌ای است که قرار شده او بیاورد. جرئت ندارد خدای‌ناکرده حرفی از سه‌رقمی‌شدن رتبه‌اش بزند.

مادر سر سجاده‌ دعا می‌کند: «منتظرم نتیجه‌ی زحمت‌های پسرم رو ببینم.» پسر با خود می‌گوید: «چه انتظار اشتباهی از من دارن!» پدر زیرچشم نگاهی می‌اندازد: «الان باید منتظر برداشت از کاشته‌هات باشی!» مادر اسفند دود می‌کند و هر چند دقیقه می‌گوید: «مگه پسر من چی از پسرعمه و دختردایی‌ش کم داره؟ آقای مهندس!» پسر با اوقات‌تلخی روزهای باقی‌مانده تا کنکور را می‌شمارد...

۳. دورزدن انتظار

سرنگران است. مدام به ساعتش نگاه می‌کند. چند قدم به‌سمت بابا و دوباره به‌سمت پایین خیابان راه می‌رود. زیرلب می‌گوید: «کو پس؟ کجاست؟» چند بار دو طرف خیابان را نگاه می‌کند. با خودش می‌گوید: «نکنه من دیر رسیدم... پس چرا هنوز نرسیده؟» دوستش نگاه نگران او را می‌بیند. سعی می‌کند او را آرام کند: «می‌دونم برات مهمه؛ اما صبر کن، حتماً می‌رسه.»

منتظر بسته‌ی مهمی است؛ بسته‌ای سرنوشت‌ساز که شاید زندگی و آینده‌ی او را تغییر دهد. حالا به حرف هم‌کلاسی‌اش رسیده که انتظار بعضی وقت‌ها کشنده است؛ پر از بیم و نگرانی؛ ترس از دیررسیدن و حتی نرسیدن. دوستش می‌ترسید به مسابقه‌ی فوتبال نرسد و او... . به چیزی فکر می‌کند که منتظر است برسد. آب دهانش را قورت می‌دهد. انگار انتظار مثل سنگی میان گلویش نشسته و نفس‌کشیدن را برای او سخت کرده. ناگهان می‌ترسد...

۴. هدف

دوستش می‌پرسد: «پس چی شد؟ اون‌همه انتظار! الکی دو ساعت تو خیابون بالا و‌ پایین رفتیم؟ قرار شد سؤالا رو بگیری و بدون حرف بری سر کنکورت! اون‌همه پس‌انداز... همه‌ی پولت که برای آینده‌ت بود... این‌همه چشم‌انتظاری مادرت... نگرانی‌های پدرت... اصلاً خودت...»

پسر سرش را تکان می‌دهد. می‌داند چه تصمیمی گرفته؛ تصمیمی برای همه‌ی عمر. چیزی بیشتر از مفهوم نوشته‌شده در جست‌وجوگر درک کرده. در این انتظار باید خودش را بسازد و به قول دبیر، آماده شود. انتظار بخشی از رسیدن به هدف است. هر اتفاقی که بیفتد باید شجاعانه پای تصمیمش بایستد‌. برمی‌گردد و صاف توی چشم‌های دوستش نگاه می‌کند: «اون سؤالا به درد من نمی‌خوره! اگه قراره رتبه بیارم، حتی اگه سه‌رقمی هم باشه یا حتی چهاررقمی...» چشم‌هایش را می‌بندد و ادامه می‌دهد: «حتی اگه مجبور بشم، باز هم می‌خونم... شبانه‌روز می‌خونم... این انتظار دیگه سخت نیست!»

۵. رهایی

دیگر کسی از کنکور و نتیجه‌‌اش چیزی نمی‌پرسد. پسر کم‌وبیش در آرامشی است که خودش به دست آورده. روزهای زیادی با خودش به مشورت نشسته، خوب و بد را سنجیده، نفع و ضرر را جست‌وجو کرده. مهم تلاش است و بعد به‌بارنشستن این تلاش. نتیجه را اول به پدر و مادر و بعد به دبیر می‌گوید: «می‌خوام تا جایی که بتونم تلاش کنم. می‌دونم شاید موفق هم نشم، اما حداقل تلاشم رو می‌کنم که پشیمون نشم.»

حالا راحت‌تر می‌تواند انتظار بکشد و دیگر این انتظار مثل سنگی روی سینه‌اش سنگینی نمی‌کند و راه نفسش را نمی‌بندد. روز آزمون فرامی‌رسد و او آزمون می‌دهد. منتظر رتبه می‌ماند؛ اما این انتظاری شیرین است‌.

CAPTCHA Image