چند تصویر از شاه ایران
□ تابلو
این تابلو توی موزه بود؛ تا اینکه یکدفعه «شاهپور غلامرضا» اومد اونجا بازدید. تا چشمش به تابلو افتاد، هی گفت: «عجب تابلوی جالبی! عجب تابلوی جالبی!»
اونوقت، پیشکارش گفت: «والاحضرت خوششون اومده؛ هدیه کنین به ایشون.»
هر چی گفتیم: «بابا این پیشکش اعلیحضرت به باشگاهه! از دربار اومده. نمیشه که پس بفرستیم دربار.» خلاصه حریف نشدیم و دادیم خدمت ایشون.
[شاهپور غلامرضا] هر موقع که میخواست [برای جایزه دادن به باشگاه] بیاد، اول رئیس دفترش میاومد و میگفت: «برای خودش کادو چی گرفتین؟»
ما هم هفت- هشتهزار تومن مایه میذاشتیم. تازه وقتی میاومد و میگفت: «نمیتونم هزاروپونصد- ششصد تا جایزه بدم.»
ما هم سی نفر نمایندهی اینا رو درست میکردیم، میگفتیم: «به اینا بده!»
خب بچهها دوست داشتن از دست برادر شاه چیز بگیرن دیگه! اونم میاومد دو تا جایزه که میداد، سومی رو مینشست. خیلیام پیزوری و وارفته بود. خلاصه این شاهپور غلامرضا پدرمو درآورد.
از کتاب خاطرات شعبان جعفری [شعبان بیمخ]
□ شنبه و یکشنبه 27 و 28 اردیبهشت
صبحِ شنبه در التزام رکاب شاه به مشهد رفتم. سالروز شهادت امام رضاm و صحن حرم، مملو از جمعیت بود. تعدادشان به شصتهزار نفر میرسید. به جای عزاداری، به شاه ابراز احساسات کردند. به یاد سال 1314 افتادم که همین صحن، شاهد تظاهرات علیه رضاشاه بود و مردم از کشف حجاب به دستور او خشمگین بودند؛ اما امروز همهی اینها فراموش شده است. اکنون مردم، اعمال خشن رضاشاه را بخشیده و فهمیدهاند که نه برای مقاصد شخصی، بلکه در خیر و صلاح مملکت بوده است. اگر دوهزار نفر هم کشته شده بودند، این کارها درست بود؛ همانطور که وقتی خود من هم نخستوزیر بودم، دستور کشتار مخالفان را در خرداد 1342 دادم. نود نفر جانشان را از دست دادند؛ ولی این مقدار بیاهمیت بود!
از کتاب «گفتوگوهای من با شاه»؛ نوشتهی اسدالله علم، وزیر دربار شاه
□ پوست پلنگ
همین اواخر خواندم که شبی به محمدرضاشاه خبر دادند ممکن است علیه او سوءقصدی رخ دهد و او به وزیر دربار گفته بود که بهتر است آن شب را با ملکه روی یک تانک بخوابند. اینها، همانها بودند که جلیقهی ضدگلوله زیر اونیفورم نظامی میپوشیدند و در واقع، پلنگینهپوش میشدند. چنان مینماید فردوسی میخواهد بگوید آنهایی که پوست پلنگ میپوشند تا دیگران را بترسانند، خود بیشتر از دیگران دچار ترس هستند.
دکتر باستانیپاریزی؛ پوست پلنگ
□ زندانی سیاسی
به همین دلیل است که شاه با وقاحت تمام میگوید: «ما زندانی سیاسی نداریم. ما سههزار کمونیست و تروریست داریم؛» یعنی اول 45 الی 60 هزار زندانی سیاسی را تخفیف میدهد به سههزارتا و بعد همه را تخفیف میدهد به تروریست و بعد به همه یکجا برچسب کمونیست میزند و میکوشد همه را یکجا بکوبد؛ در حالی که ایران فقط یک تروریست دارد و آن هم شخص شخیص شاه است که بر 34 میلیون نفر، حکومت تروریستیِ خود را تحمیل کرده و به احتمال قریب به یقین، 1200 نفر را حداقل در هر ماه میرباید و از هر چهارده نفر، دوازده نفر را شکنجه میدهد و در طول این نوزده سال گذشته، یعنی از زمان تشکیل سازمان امنیت تاکنون، قریب سیصدهزار نفر را از خیابانها ربوده و از هر هفت نفر، شش نفر را شکنجه داده و هنوز هم میدهد.
رضا براهنی؛ کتاب ظلّالله
□ دموکراسی ساواکی
رئیس ساواک قم، هنگامی که در اتاقش به من اعلام کرد باید به تبعیدگاه بروم، گفتم ای کاش آن کسی که این حکم را صادر کرده، اینجا بود و با او سخن میگفتم!
بیتأمل گفت: «آن کس منم؛ بفرمایید...» (و آنجا مفهوم کمیسیون امنیت اجتماعی را فهمیدم).
گفتم: «هر حادثهای را به من نسبت دهید، آن را خودتان آفریدید و همه میدانند. مگر شما وکیلمدافع مقالهنویس(1) هستید؟ خاموش کردن این آتش، راه سادهای داشت. میآمدید از آن مقاله عذرخواهی میکردید.»
گفت: «واقع این است که ما هم نفهمیدیم به چه منظور آن را نوشتهاند؟ و چه کسی نوشته؟ بر هر حال مطلب، از اینها گذشته؛ بفرمایید!...»
گفتم: «کجا؟»
گفت: «بعد روشن میشود.»
در این اثنا، مأموری از در وارد شد و گفت: «قربان! آقای... (یکی از مقامهای قضایی) با توقیف آن سه نفر موافقت نکرده.»
رئیس ساواک با عصبانیت گفت: «غلط کرده! من میگویم توقیفشان کنید.»
(و اینجا بود که صحنهای دیگر از حکومت مطلقهی ساواک را بر همهی دستگاهها با چشم دیدم و به دموکراسیِ ساواکی آفرین گفتم!)
آیتالله ناصر مکارمشیرازی؛ هفت ماه در تبعید، روزنامهی کیهان، سال 57
□ رفراندوم واقعی
هویدا میگفت: «وقتی که راهپیماییِ تاسوعا و عاشورا با همهی گستردگی خود شکل گرفت، من با هلیکوپتر به تماشای آن رفتم و سپس خدمت شاه آمدم. او از من سؤال کرد چه دیدید؟
گفتم: «نام این حرکت را نمیشود تظاهرات گذاشت؟»
او گفت: «پس چیست؟»
گفتم: «یک رفراندوم واقعی و هدف این است که نظام شاهنشاهی در ایران نباشد.»
شاه پس از این جریان، اعصاب خویش را به کلی از دست داد. او حتی قادر به تکلم نبود و مانند کسی که سرسام گرفته باشد، از خود حرکات غیرعادی بروز میداد. خواب و خوراک او نامنظم شده بود و اوقاتتلخی میکرد.
آیتالله خلخالی؛ کتاب خاطرات، ج1
ارسال نظر در مورد این مقاله