انقلاب گل
منیره هاشمی
پدرم در جوانیاش دیده
روزهای قشنگ بهمن را
خاطراتش دوباره با شادی
میبرد توی کوچهها من را
با پدر میشویم یک قطره
قاطی رودخانهی مردم
روز و شب میشویم با شادی
توی امواج مهربانی گلم
کوچههای بلند پیروزی
مردمانی که تشنهی شورند
خاطراتی که زنده و سبزند
نه قدیمی، نه کهنه و دورند
پدرم مثل دیگران بوده
شاهد انقلاب گل... روزی
او خودش بوده مثل مردم شهر
قسمتی از بهار پیروزی
تقویم
زهرا داوری
ابر بودیم، ابر بارانزا
گرممان کرد، آفتاب بهار
چکه چکه به خاک باریدیم
بر سر غنچه، بر سر خس و خار
قطره قطره به هم که پیوستیم
رودها پُر شد از ترانهی ما
دست در دست هم روانه شدیم
همگی پرخروش تا دریا
غرق شد در شکوه آبیمان
ذره ذره وجود هر دشمن
من و تو ما شدیم در آن روز
توی تقویم تازهی میهن
ارسال نظر در مورد این مقاله