در یک رودخانه دو بار نمیتوان شنا کرد
طیبه رضوانی
حتماً میدونی موضوع این شمارهی مجله «زمان» هست. لطفاً نگو که ازم انتظار داری همین اولِ بسمالله برات درمورد «بحرانِ ازدسترفتنِ فرصت» صحبت کنم و یهعالمه تکنیک دربارﮤ مدیریت زمان بگم. ببین عزیزم! تو همین الان هم با یه سرچ ساده میتونی یهعالمه مطلب و مقاله درمورد مدیریت زمان پیدا کنی؛ پس اگه اجازه بدی صحبتمون رو از یه جای دیگه شروع کنیم. خدا رو چه دیدی! شاید آخرش به جاهای خیلی قشنگی رسیدیم.
بیش از دوهزار سال پیش فیلسوفی به اسم «هراکلیت» یکی از مهمترین جملهها را دربارﮤ زمان گفت: «در یک رودخانه دو بار نمیتوان شنا کرد.» خیلیها اونموقع حرف هراکلیت رو نفهمیدن، اما الان ما میدونیم منظورش چیه: وقتی برای بار دوم وارد یه رودخونه بشی، دیگه نه اون رودخونه همون رودخونهای هست که بار اول واردش شدی، نه تو دقیقاً همون آدمی هستی که بار اول وارد آب شد؛ بلکه یهعالمه چیز بین این دو بار شناکردن عوض شده؛ مثل ماهیهایی که در مسیر رود حرکت کردن، سنگریزههایی که با فشار آب حرکت کردن، گلولایی که به اطراف پراکنده شدن و...
با این حرف محاله ما در دنیای مادی، هیچ لحظهای رو دو بار زندگی کنیم و گذر زمان با کلی تغییر همراهه؛ هم تغییرات فیزیکی و هم احساسی.
دیدی بعضی شبها اونقدر غصه داری که حس میکنی دیگه هیچوقت حالت خوب نمیشه؟ اما صبح که پا میشی، در کمال ناباوری میبینی که حالت از دیشب خیلی بهتره. میخوام بگم گذر زمان درواقع خیلی مفیده.
با این مقدمه باید بگم که آدمها بسته به نوع عملکردشون، دربرابر گذر زمان سه دسته هستن:
- بیاهمیت به زمان هستن
این دسته اونهایی هستن که اصلاً اهمیتی به سپریشدن زمان نمیدن و در بلاتکلیفی زندگی میکنن؛ همونها که از اول هفته، منتظر تعطیلات آخر هفته هستن، هیچ هدف و برنامهی مشخصی ندارن و روزهاشون رو با کسالت میگذرونن تا فقط زندگی کرده باشن. این آدمها براشون مهم نیست اگه ده سال دیگه هم همینجایی باشن که امروز هستن. به قول روانشناسها: از دایرهی امنشون خارج نمیشن. یه زندگی بدون هیجان و کسالتآور دارن و انگار فقط وظیفه دارن که صبح رو به شب برسونن و شب رو به صبح.
- بیشازاندازه به زمان اهمیت میدن
دستهی دوم از اونوَر بوم میافتن؛ اونقدر استرس گذر زمان رو دارن که زندگی رو به کام خودشون تلخ میکنن؛ مدام حس میکنن از همه عقب هستن، مدام فکر میکنن یهعالمه کار باید انجام بدن که ازش عقب موندن، معیارهای بسیار سختگیرانه دارن، از خودشون بیش از حد انتظار دارن، یه صدای سرزنشگرِ درون هم دارن که مدام سرشون غر میزنه و بهشون استرس میده. حالا به نظرت اینها خیلی موفق میشن توی زندگی؟ خب معلومه که نه! چون کمالگراییشون باعث میشه بخوان بهسرعت کارها رو به بهترین شکل انجام بدن و اکثراً این اتفاق نمیافته. میدونی چرا؟ چون یه ذهن بسیار مشوّش و آشفته دارن که بیش از حد راجعبه همهچیز فکر میکنه. اونها اگه صد واحد انرژی داشته باشن، ۶۰ تا ۷۰ درصدش بابت فکرهای بیهودهشون به هدر میره و فقط ۳۰ تا ۴۰ درصدش صرف انجام درست کارهاشون میشه. حالا تو فکر کن اگه اونها این فکرکردن زیاد رو متوقف میکردن و بهجاش ۱۰۰ درصد انرژیشون رو صرف رسیدن به اهدافشون میکردن، چه اتفاقات هیجانانگیزی براشون رخ میداد. دقت کن! من نمیگم آدمهای کمالگرا لزوماً آدمهای موفقی نیستن، نه! من میگم اونها حتی اگر هم موفق بشن، این موفقیتشون همراه با کلی استرس هست؛ ضمن اینکه اگه جریان نشخوارها و سرزنشهای فکریشون رو متوقف میکردن، خیلیخیلی موفقتر از الان میشدن.
- بهاندازه به زمان اهمیت میدن
برای معرفی دستهی سوم، اجازه بده یکی از پندهای «تائوت چینگ» رو برات بگم: «انسانِ فرزانه کار خود را بهتمامی انجام میدهد، سپس آن را رها میکند.» میدونی یعنی چی؟ یعنی تو در حد توانت تلاشت رو بکن و بعد رها کن و خودت رو در معرض مقایسه و وسواس فکری قرار نده.
یه بار تو اینستاگرام متن جالبی خوندم؛ نوشته بود: «اژدهای کوچک گفت: گاهی فکر میکنم اونقدر که باید خوب نیستم. پاندای بزرگ گفت: درخت گیلاس خودش رو با درختهای دیگه مقایسه نمیکنه، فقط شکوفه میده.» میبینی چه آرامش عمیقی توی این جملهها نهفتهست؟
موافقی در همین رابطه یه نکتهی مهم دیگه بهت بگم؟ میخوام باز آدمها رو دستهبندی کنم. از چه نظر؟ از این نظر که در چه دورهای از زندگی متوقف شدن:
دستهی اول: کار و زندگیشون رو ول کردن و مدام در گذشته سیر میکنن؛ چسبیدن به یه مشت خاطرهی بد قدیمی. همهش به این فکر میکنن که اگه در گذشته زندگی بهتری داشتن، الان حالشون بهتر بود؛ اگه فلانی بَهمان کار رو در حقشون نمیکرد، الان فلان گرفتاری رو نداشتن. این آدمها حاضر نیستن بار سنگین خاطرات گذشته رو از روی دوششون بذارن زمین.
دستهی دوم: دائم به آینده فکر میکنن؛ هر قدمی میخوان بردارن به این فکر میکنن که چه آیندهای در انتظارشون هست؛ حاضرن گرسنگی بکشن یا سفر نرن و بهجاش فقط پول پسانداز کنن؛ حاضرن سالها در رشتهای که دوست ندارن درس بخونن، فقط برای اینکه در آینده یه شغل دهانپُرکن داشته باشن. اینها تمام زندگیشون معطوف آیندهای میشه که معلوم نیست اصلاً از راه میرسه یا نه. لباسهای قشنگشون توی کمد خاک میخوره تا بعداً ازش استفاده کنن؛ ظرفهای خوشگلشون توی انباری، بایگانی میشه تا در آینده ازش استفاده کنن.
دستهی سوم: در مسیر تعادل قدم برمیدارن؛ هیچوقت زندگی الانشون رو به تأخیر نمیاندازن؛ اجازه نمیدن زهر خاطرات تلخ گذشته، دائم دهانشون رو تلخ کنه؛ از اتفاقهای گذشته درس میگیرن و بعد ازش عبور میکنن؛ به آینده فکر میکنن، اما بهاندازه. اونها میدونن که حماقته اگه وارد شغل یا رشتهای بشن که اصلاً دوستش ندارن؛ اونها قدر تکتک لحظاتشون رو میدونن و حاضر نیستن جوری زندگی کنن که بعدها وجودشون پر از حسرت و اندوه بشه. آدمی که قدر لحظاتش رو میدونه، سعی میکنه تا فرصت داره به بقیه عشق بورزه. جالب نیست؟ بهترین استفاده از زمان رو همین دستهی سوم دارن؛ چون یاد گرفتن هرجا فهمیدن مسیرشون اشتباهه فوری برگردن و زمان رو هدر ندن؛ یاد گرفتن که از تجربهکردن نترسن؛ یاد گرفتن که به خودشون فرصت بدن. اونا میدونن که بهترین اتفاقها، در مناسبترین زمان ممکن رخ میده و اگه هنوز اتفاقی رخ نداده، احتمالاً هنوز زمانش نرسیده.
یادمون باشه که باید ذهن و زندگیمون رو از چیزهای بهدردنخور و فکرای بیخودی خالی کنیم تا جا رو برای اندیشههای درست، باز کنیم.
دوست داشتم با خوندن این مطلب دید تازهتری به بحث زمان پیدا کنی. امیدوارم موفق شده باشم و امیدوارم همیشه یادت بمونه که هیچ زمانی، برای شروع دوباره دیر نیست!
ارسال نظر در مورد این مقاله