10.22081/hk.2024.76657

من و پسرهای 2005 و 2010

موضوعات

من و پسرهای 2005 و 2010

حامد جلالی

پسر مدل 2005 رو کرد به من و گفت: «آخرش چی می‌شه؟!» گفتم: «آخر چی؟!» گفت: «انگار توی باغ نیستی بابا؟!» گفتم: «آخه نمی‌دونم داری درمورد چی صحبت می‌کنی؟!» تلویزیون را نشانم داد و گفت: «این خبرها رو نمی‌بینی؟!» به تلویزیون نگاه کردم که تصاویری از انفجارهای پی‌درپی در لبنان بود و بعد کشتار در غزه. به او نگاه کردم و گفتم: «سرم توی کتاب بود؛ متوجه تلویزیون نبودم.» گفت: «خب! آخرش چی می‌شه؟!» گفتم: «نظر تو چیه؟!» شانه بالا انداخت، اما بعدش گفت: «وقتی دارن تموم سرکرده‌های مقاومت رو می‌زنن، وقتی بچه‌ها و آدم‌های معمولی رو می‌کشن، آخرش انگار پیروزی اون‌هاست دیگه!»

پسر مدل 2010 سرش را از روی مشق‌هایش بالا آورد و گفت: «بابا! یادته داستان صندوق عهد رو برامون تعریف کردی؟! گفتی بنی‌اسرائیل ادعا داشتن که این صندوق دست هرکسی باشه پیروز می‌شه! نکنه این صندوق دست اون‌هاست؟!» خندیدم و گفتم: «تو مثلاً داری مشق می‌نویسی؟!» اخم کرد و با قیافه‌ی جدی گفت: «توی این اوضاع مشق بنویسم؟! مگه شما همیشه نمی‌گین که آدم نباید به اتفاق‌های دورواطرافش بی‌تفاوت باشه؟!» یک چیزی در حرفش بود که نمی‌شد فهمید دارد واقعی می‌گوید یا دارد با زیرکی از زیر مشق‌نوشتن فرار می‌کند. گفتم: «بله، من همیشه گفتم! خب نظر تو درمورد آخرش چیه؟!» پسر مدل 2010 گفت: «توی بازی‌های کامپیوتری همیشه اونی که مراحل اول رو خوب گذرونده، برنده‌ی بازی نیست!» گفتم: «و توی بازی شطرنج هم اونی که مهره‌های زیادی از دست داده، همیشه بازنده نیست!»

پسر مدل 2005 گفت: «این‌ها که می‌بینین واقعی هستن، بازی چیه؟!» پسر مدل 2010 گفت: «بازی همه‌چیز زندگیه! اصلاً یه معلمی داریم، می‌گه که شاید این زندگی همه‌ش بازی کامپیوتری باشه!» گفتم: «اون حرف یه نظریه هست که حتی توی علم هم خیلی ضعیفه، چه برسه به اعتقادات دینی ما؛ ما همه آفریده‌ی خدا هستیم و بازی نیستیم!» پسر مدل 2005 گفت: «منم دارم همین رو می‌گم، این بازی نیست. وقتی یه سرزمینی رو این‌جوری با موشک بزنن و همه‌ی آدم‌هاش رو نابود کنن، دیگه کی می‌خواد بمونه تا دشمن رو شکست بده؟!» به پسر مدل 2005 نگاه کردم؛ موقع گفتن این‌ها صدایش می‌لرزید و فکر کردم ترسیده است. باید کاری می‌کردم که دلش قرص شود. به او گفتم: «خدا توی قرآن دیدین که به زمان قسم می‌خوره و می‌گه «وَ العَصر»؟!» پسر مدل 2010 خندید و گفت: «بابا! توجه کردی که هرچی می‌شه از این سوره مثال می‌زنی؟ اما به نظرم این بار ربطی نداره!» من هم خندیدم، اما پسر مدل 2005 هنوز چشم‌هایش از ترس گرد شده بود و زل زده بود به تلویزیون و انگار داشت فکر می‌کرد. گفتم: «این سوره نشون می‌ده که چقدر زمان مهم هست و اگه یادتون باشه، آخرش هم خدا توصیه به صبر می‌کنه؛ خدا می‌گه آدم‌هایی که صبور نیستن همیشه باید خسارت بدن. پس ربطش به موضوع اینه که برای این ظلم‌هایی که این‌ها دارن توی لبنان و فلسطین و سوریه و یمن و بقیه‌ی جاها می‌کنن، نباید عجله کرد و باید صبر کرد. باید بذاریم زمان بگذره و توی این زمان ما بتونیم خودمون رو مجهز کنیم و راهی پیدا کنیم که منطقی باشه؛ بعد با یه نقشۀ حساب‌شده کارشون رو تموم کنیم.»

پسر مدل 2010 گفت: «تازه، امام‌زمان هم قراره بیاد و همه‌ی این‌ها رو نابود کنه.» نگاهش کردم؛ فکر کردم که اگر در این مورد حرف بزنم، شبیه نصیحت و سخنرانی می‌شود و اگر چیزی نگویم، او هم شبیه خیلی از مردم راه را اشتباه می‌رود. آخر راهش انتظار بدون هیچ فعالیتی نیست و این بدترین راه ممکن است. ما نباید دست روی دست بگذاریم و فقط بگوییم امام‌زمان می‌آید و مشکلات ما را حل می‌کند. اگر این کار را بکنیم، اولین سؤالی که امام‌زمان از ما خواهد داشت این است که چرا وقت‌مان را بیهوده گذراندیم. ازطرفی آمدن امام‌زمان معلوم نیست کِی باشد و به قول پسر مدل 2005 تا آن زمان اگر کاری نکنیم و فقط منتظر بمانیم، شاید این‌ها همه‌ی ما را نابود کنند و دیگر مسلمانی روی کره‌ی زمین نماند.

چقدر سخت است درمورد زمان برای بچه‌ها گفتن! چطور باید به آن‌ها بفهمانم که ما زمان را باید به بهترین شکل بگذرانیم؟ چطور از این بگویم که کارهایی هست که باید در آن‌ها عجله کرد و کارهایی هم هست که باید در آن‌ها حوصله کرد؟ تازه، حوصله و عجله هم در هر کاری مراتب خاص خودش را دارد. باید دقت‌مان بالا برود و خودمان را بهتر بشناسیم و بتوانیم کارها و هدف‌های‌مان را دسته‌بندی کنیم و بفهمیم هر کاری چه زمانی باید انجام شود. گفتم: «بچه‌ها! ما نباید دست روی دست بذاریم و باید خودمون رو تقویت کنیم تا بتونیم از پس دشمن بربیایم. اما اگه بدون این تقویت، عمل کنیم، ضربه‌ای که می‌خوریم بیشتره. از قدیم هم گفتن که عجله کار شیطونه! با صبر و حوصله و توی زمان خودش، حتماً می‌تونیم کاری بکنیم که بهترین کار باشه و این‌طوری با این‌همه جنایتی که اون‌ها کردن و به نظر میاد تا این‌جا برنده‌ی بازی هستن، ما می‌تونیم کیش‌ومات‌شون کنیم.»

پسر مدل 2005 نگاهش را از تلویزیون گرفت و گفت: «این‌ها رو می‌گی که ما رو دل‌خوش کنی؟!» گفتم: «نه عزیزم! اون‌هایی که حضرت نوح رو رها کردن، اگه صبور بودن و اعتقاد داشتن که باید دوره‌ی زمانی کافی بگذره تا نجات پیدا کنن، توی طوفان هلاک نمی‌شدن. حتی توی زندگی پیامبر خودمون هم همین بوده؛ اگه وقتی بت‌پرست‌ها مسلمون‌ها رو توی شعب ابی‌طالب بدون آب و غذا محاصره کردن، مسلمون‌ها عجله می‌کردن و حمله می‌کردن، احتمال داشت اسلام برای همیشه شکست بخوره و حتی پیامبر هم همون‌جا کشته بشه، اما سه سال صبوری کردن و منتظر زمانی شدن که خدا وعده داده بود. حتی وقتی حضرت خدیجه و عموی پیامبر فوت کردن، باز هم پیامبر صبوری کرد تا زمانش برسه و درست توی زمانش از شعب بیرون اومدن و بعد هم که می‌دونین چی شد و بت‌پرست‌ها چطور شکست خوردن. توی زندگی آدم‌های بزرگ، پره از این داستان‌های صبوری‌کردن و منتظر زمان درست موندن. ازطرفی وقتی هم که زمانش می‌رسه، اگه صبر بیجا بکنیم و دیر اقدام کنیم، باز هم اشتباهه و باید سر زمانش کار درست رو انجام بدیم.» پسر مدل 2005 دستم را محکم گرفت و گفت: «اما من می‌ترسم.» گفتم: «دروغ چرا؟! من هم می‌ترسم؛ اما وقتی به خدا فکر می‌کنم که با ماست، دلم آروم می‌شه.»

پسر مدل 2010 که خیلی راحت از سرِ مشق‌هایش بلند شده بود، گفت: «اگه اون‌ها هم اعتقاد داشته باشن که خدا با اون‌هاست چی؟!» خنده‌ام گرفت و گفتم: «این سؤال رو هم جواب می‌دم و بعد باید بری سر مشق‌هات.» اخم کرد و گفت: «بحث خیلی جدیه!» من هم خندیدم و گفتم: «بعد از مشق‌هات این بحث جدی رو جدی‌تر دنبال می‌کنیم.» گفت: «خب! حالا جواب رو بدین.» گفتم: «فعلاً همین رو بگم که هیچ خدایی توی هیچ دینی با اون‌هایی نیست که بچه‌ها و آدم‌های بی‌گناه رو می‌کشن. هیچ خدایی توی هیچ دینی با اون‌هایی نیست که ظلم می‌کنن. پس اگه کسی که داره ظلم می‌کنه ادعا داره که خدا با اونه، بدون که داره دروغ می‌گه.»

پسر مدل 2010 خواست باز حرف بزند که من بلند شدم و گفتم: «تا تموم‌شدن مشق، حرف‌زدن ممنوع!» بعد تلویزیون را خاموش کردم و گفتم: «تو هم به‌جای دیدن این چیزها، برو کتاب بخون تا از همین سن، خودت رو تقویت کنی تا بتونی فردا آدمی بشی که ما رو از این ظلم‌ها نجات بده. همه‌ی مشکل بشر از نداشتن آگاهی هست و وظیفه‌ی شما اینه که تا می‌تونین آگاهی و دانش‌تون رو بالا ببرین. نباید وقت‌تون رو با چیزهای بیخود تلف کنین و این تلویزیون هم از یه ساعتی به بعد دیگه وقت‌تلف‌کردنه.» به اتاق رفتم تا مطالعه کنم و بچه‌ها هم به کارهای‌شان برسند.

CAPTCHA Image