وقتی علم هنرآفرینی میکند!
نگاهی به زندگی «آیزاک آسیموف» و «رابرت هاینلاین»
هاجر زمانی
احتمالاً این جملهی معروف بعضی از پدرها و مادرها به نسل شما هم رسیده که میگویند: «دَرست رو بخون، کنارش هنر هم یاد بگیر.» این جمله زمان ما مخصوص بچههایی بود که دوست داشتند در یک رشتهی هنری تحصیل کنند و پدر و مادرشان اعتقاد داشتند که رشتههای هنری آیندهای ندارند و فرزندشان باید در یک رشتهی دهانپُرکن درس بخواند.
ماجرا برایتان جالب و شاید ناخوشایند میشود وقتی بدانید افرادی بودند که به این توصیهی والدینشان عمل کردند و اتفاقاً خیلی هم موفق و معروف شدند! نهتنها در زمان خودشان، که در زمان آینده هم هنوز شناختهشده هستند. (متأسفم! باید حقایق را پذیرفت.)
بهسوی تخیل و فراتر از آن
آیزاکِ کوچک یک فرد روسیتبار بود که با خانوادهاش به آمریکا مهاجرت کرده بودند. پدرش مغازهی لبنیاتی داشت. آیزاکِ پنجساله صبح خیلی زود بیدار میشد و بهکمک پدرش میرفت تا ثابت کند تنبل نیست و خیلی هم سحرخیز است! توی همان سنوسال خواندن و نوشتن یاد گرفت و جذب مجلههای علمیتخیلی شد که در مغازه میفروختند. یازدهساله بود که اولین داستان علمیتخیلیاش را نوشت و در هجدهسالگی توانست اولین داستانش را در یک مجله چاپ کند. در بیستویکسالگی، یعنی سال 1941، یکی از داستانهایش در معتبرترین و بهترین مجلهی علمیتخیلیِ آن دوران چاپ شد و اولین درآمدش را از راه داستاننویسی به دست آورد. در همان دوران هم به دانشگاه رفت و دکترای شیمیاش را از دانشگاه کلمبیا گرفت و بعد برای پژوهش و تحصیل به دانشگاه بوستون رفت.
شاید دارید با خودتان میگویید: «ای بابا! مشخصه موضوع کم آوردی. اینکه مطلب خاصی نیست؛ خیلی از نویسندههای بزرگ دنیا این کار رو کردن!» اما حالاست که بهعنوان نویسنده از عنصر غافلگیری استفاده کنم و وارد اصل ماجرا شوم.
طولی نکشید که داستانهای آیزاک بر سر زبانها افتاد؛ آنهم فقط بهخاطر دستاولبودن و جدیدبودن سوژههایش! در سال 1940 میلادی که هنوز خبری از علوم جدیدی که ما میشناسیم نبود، او نوشتن درمورد رباتها را شروع کرد؛ دقیقاً وقتی که هیچ رباتی وجود نداشت! اصلاً ابداعکنندﮤ واژهی «ربات» خود اوست و در دانشنامهها هم به اسم او ثبتش کردهاند. او چندین مجموعهداستان درمورد رباتها نوشت، اما در سال 1950 داستاننویسی را رها کرد و شروع به نوشتن مقالههای علمی کرد. فکرش را بکنید! نویسندهی محبوبتان برود و ستون علمی در نشریات بنویسد. احتمالاً مخاطبانش خیلی از دستش حرص خوردند! البته بهخاطر همین نوشتهها جایزهی معتبر «هوگو» را هم دریافت کرد، اما خبر خوب اینکه بالاخره بیستوچند سال بعد، دوباره دلش برای داستاننویسی تنگ شد و تا آخر عمر داستان نوشت. او درمجموع بیش از پانصد داستان تخیلی نوشت که همه موضوعاتی را مطرح میکردند که خیلیهایش الان به وقوع پیوسته است! و خب به نظرم این معجزهی علم و دانش و ادبیات بهصورت همزمان است؛ چراکه علم بدون تخیل و تخیلِ بدون علم نمیتواند کاری از پیش ببرد.
معروفترین اثر آیزاک، سهگانهی «بنیاد» است که با استقبال زیاد مخاطبان روبهرو شد و آنقدر سر ذوق آمد که دو جلد دیگر به آن اضافه کرد. کتابهای «ربات کامل»، «منِ ربات» و «رؤیاهای ربات» از جذابترین داستانهای رباتی او هستند که قوانین معروف سهگانهی رباتی او را معرفی میکنند.
آسیموف بهخاطر فعالیت علمی و ادبیاش جوایز زیادی دریافت کرد، اما به نظرم جالبترین قدردانی از او، نامگذاری یک سیارک به نام اوست: سیارک آسیموف 5020.
آسیموف واقعاً از زمانهی خودش فراتر فکر میکرد و انگار ذهنش در آینده بود، یا شاید بهتر است بگوییم که او انگار به آینده سفر کرده بود که اینطور با دقت داستانهایی نوشت که بعدها به وقوع پیوستند!
یادی از یک پیشکسوت ادبیات علمی و تخیلی
قبل از آسیموف، افراد دیگری بودند که این سبک از ادبیات را شروع کردند. یکی از افراد تأثیرگذار و الهامبخش در این راه «رابرت آنسون هاینلاین» بود که در سال 1907 به دنیا آمد. او در جوانی در نیروی دریایی خدمت میکرد، اما بهدلیل بیماری از ارتش خارج شد و بهدنبال علاقهمندیاش در زندگی، یعنی ادبیات، رفت. او نخستین کسی بود که داستانهای اجتماعی و احساسی را به علم و تخیل پیوند زد و بهنوعی سنتشکنی کرد. او داستانهای مهندسیشده و سختافزاری مینوشت و همزمان در آثارش لطافت انسانی را میتوان دید.
هاینلاین شاید مثل آسیموف پرکار نباشد، اما کسی بود که راه را برای جوانترها، مثل آسیموف، هموار کرد و خطشکن بود.
او اولین فردی بود که صحبت از اکتشاف در فضا کرد و آن را در داستانهایش بهکمک تخیل بینظیرش به تصویر کشید:
- میتوانم او را تصور کنم وقتی رو به آسمانِ شب دراز کشیده و درحال نگاهکردن به ستارههاست و همزمان به این فکر میکند که انسان اولین قدمهایش را روی یک سیارهی دور میگذارد.
خیلی از ستارهشناسهای معروف آمریکایی بعدها گفتند که در دوران نوجوانی تحتتأثیر داستانهای هاینلاین تصمیم گرفتند ستارهشناس و فضانورد شوند. یاد این جمله افتادم که میگویند: تو همانی هستی که میاندیشی و میخوانی!
وقتی «نیل آرمسترانگ» به کرهی ماه قدم گذاشت و مردم برای دیدن این لحظه چشم به تلویزیون دوخته بودند، هاینلاین مهمان افتخاری برنامهی تلویزیونی بود که به این مناسبت ترتیب داده شده بود.
هاینلاین نیز افتخارات و جوایز زیادی در زندگی کسب کرد و در آخر دهانهای برروی کرهی مریخ را به یاد او نامگذاری کردند. چند تا از معروفترین آثار هاینلاین اینها هستند: «مردی که ماه را فروخت»، «هیولایی از فضا»، «شهروند کهکشان» و «موشک گالیله».
به عقیدهی خیلیها، او هم انگار از آینده آمده بود که داستانهایش خیلی فراتر از زمانهی خودش بود.
ارسال نظر در مورد این مقاله