10.22081/hk.2024.76648

در دنیای تو ساعت چند است؟

موضوعات

در دنیای تو ساعت چند است؟

سمیه سیدیان

ساعت تفکر رؤیایی

زل می‌زنم به ساعت گرد روی دیوار. درس‌های فردا را خوانده‌ام. تازه از کلاس زبان آمده‌ام و تقریباً دیگر نا ندارم که حرف بزنم. بابا برنامه ریخته هم‌زمان با دیپلم مدرسه، دیپلم زبان و بعد از آن هم آیلتس بگیرم، چون به نفعم است. به قول بابا: «زمان طلاس، نباید تلف بشه و بعد پشیمونی سودی نداره!» عقربه‌ی ساعت تکان نمی‌خورد؛ فکر کنم باتری ندارد. نمی‌فهمم ساعت چند است. به چیز خاصی فکر نمی‌کنم، بیشتر ذهنم خسته است. بابا کنارم می‌نشیند و می‌‌پرسد: «برنامه‌ت برای آینده چیه؟» این هم از آن سؤال‌هایی است که هراَزگاهی از من می‌پرسد تا ببیند فکری دارم یا نه.

برنامه برای آینده ازنظر بابا یک جدول خط‌کشی‌شده‌ی دقیق است که یعنی هر هفته و‌ هر ماه و هر سال چه کارهایی را انجام می‌دهم و تیک می‌زنم؛ قبولی هر سال و بعد قبولی در کنکور و بعد فارغ‌التحصیل‌شدن و کار پیدا‌کردن. آینده در ریشه‌یابی فارسی باستان، یعنی چیزی یا کسی که می‌آید، اما هنوز ندیدم چیزی یا کسی بیاید. چیزی نمی‌گویم. نگاه بابا شبیه همه‌ی معلم‌های مدرسه شده و از همه عجیب‌تر، معلم فیزیک. با دهان باز به بابا نگاه می‌کنم. شبیه معلم فیزیک‌مان شده است.

مفهوم زمان از نگاه آقای فیزیک

آقای فیزیک ماژیک را محکم روی تخته‌ی وایت‌برد می‌کشد و می‌نویسد: «زمان دنباله‌ی پیوسته‌ی هستی و رخدادهاست که ظاهراً در روند برگشت‌پذیری از گذشته تا اکنون و از اکنون تا آینده رخ می‌دهد.» دنبال ریشه‌ی ایرانی این کلمه، گوگل را زیرورو می‌کنم: «زمان ریشه‌گرفته از واژه‌ی «زروان» است که خدای زمان در ایران باستان بوده است. زمان از گذشته‌های دور، موضوع مهمی در دین، فلسفه و علم بوده، اما رسیدن به یک تعریف خاص، که در همه‌ی این حوزه‌ها قابل‌استفاده باشد، دانشمندان را خیلی مشغول کرده.» و بعد تندتند چند معادله روی تخته حل می‌کند و می‌گوید: «تا ساعت بعد، زمان رو در نظر بگیرین و از وقت استفاده کنین و این‌ها رو حل کنین».

ساعت تفریح یا میتینگ

توی زنگ تفریح برای بچه‌ها صحبت می‌کنم؛ سعی می‌کنم از دست‌هایم زیاد استفاده کنم تا توجه آن‌ها را به خودم جلب کنم: «به این حرف‌ها توجه نکنین. اون مفهوم زمانی که آقای فیزیک توی مدرسه می‌گه به قصد نابودکردن ما حرکت می‌کنه؛ مفهوم ساده‌تر زمان رو‌ در نظر بگیرین.»

همه‌ی بچه‌ها با هم سروصدا می‌کنند؛ نمی‌شنوم. دوباره می‌گویم: «ما یه ساعت‌هایی توی مدرسه هستیم، اما بقیه‌ش چی؟ کلاس فوق‌العاده؟ تقویتی؟ زبان؟»

نفر جلویی پاهایش را به‌شدت تکان می‌دهد و می‌گوید: «خب معلومه، بعدش می‌ریم خونه و توی خونه هم کلی کار داریم؛ چه درس، چه کارای دیگه. تا وقتی یه کاری دستت باشه، مثلاً کتابی بخونی یا سر کلاسی بری، مامان و بابات گیر نمی‌دن! اما وای به حال روزی که بی‌کار نشسته باشی...»

یک نفر از ته کلاس داد می‌زند: «نه بابا! من که هر روز عصر با بچه‌ها می‌رم گیم می‌زنم. سرم رو این‌طوری گرم می‌کنم، اما خدایی هر دفعه هم کلی حرف می‌شنوم ازشون که چرا هیچ کاری برای انجام‌دادن نداری!»

محکم می‌زنم روی میز و می‌گویم: «همین دیگه! سرمون گرم می‌شه یعنی چی؟ یعنی که همین‌طوری پِرت‌پِرت وقت‌مون داره می‌ره. ما باید یه کاری بکنیم!»

دست چپی من آدامسش را باد می‌‌کند و صدای ترق توی هوا می‌آید: «همین دیگه، ما وظیفه‌مونه ۱۲ سال بیایم مدرسه درس‌مون رو بخونیم؛ بعد حالا یا بریم سربازی، یا بریم سر کار، یا اگه خیلی شانس بیاریم بریم دانشگاه.»

سرم را تکان می‌دهم و دوباره می‌گویم: «نه نه! منظورم این نیست! یعنی هست، اما چطور بگم؟»

ساعت طلایی

جرقه‌ای توی ذهنم روشن می‌شود. هرکدام از ما باید به‌دنبال ساعت طلایی خودمان باشیم؛ یعنی زمان طلایی خودمان را پیدا کنیم‌. حتماً که آدم نباید همیشه در حال انجام‌دادن کاری باشد تا از زمانش درست استفاده کند...

شاید هفته‌ای یک بار، یک ساعت بعد از مدرسه با بچه‌ها همین میتینگ‌های صحبت را ادامه بدهم؛ همین حرف‌زدن از زمان می‌تواند ما را به نتیجه‌های خوبی برساند. شاید هم نباید اصلاً کار مهم یا تحقیق مهمی انجام دهیم؛ همین که بتوانیم حرف بزنیم هم یک کار مهم است. باید به بچه‌ها بگویم هرکس زمان طلایی خودش را تعریف کند.

CAPTCHA Image