افصون، افسون یا افثون؟!
نگاهی به زندگی و آثار «انجی سیج»
هاجر زمانی
آشنایی با نویسنده
این بار به سراغ خانم «انجی سیج» میرویم. سال 1952 در لندن به دنیا آمده است. زندگی خانم انجی، انگار از قبل انتخاب شده بود که چطور باشد! میپرسید چطور؟ پدرش کتابفروش بود و در یک انتشارات کار میکرد، برای همین او در دنیای کتابها و شخصیتهای افسانهای بزرگ شد. کسی هم که در دنیای کتابها پرورش پیدا کند یا خُل و دیوانه میشود یا نویسنده! البته این مَثل را زیاد جدی نگیرید، اما افسونِ کتابها کار دستش داد و تصمیم گرفت این راه را ادامه بدهد، البته نه به این سرراستی و راحتی! بگذارید برایتان تعریف کنم...
وقتی انجی کودک بود، فضای خالی بین ماکتهای کتابهای پدرش را پر از نقاشی و داستان میکرد، اما برخلاف فکری که توی سرتان جرقه زده، او مسیر دیگری برای زندگیاش انتخاب کرد و رفت سراغ رشتهی پزشکی!
کمربندها را ببندید که باز هم اما داریم!
پزشکی چیزی نبود که او میخواست، برای همین با شجاعت تغییر مسیر داد و سر از دانشگاه هنر درآورد. او در رشتهی گرافیک شروع به تحصیل کرد و احتمالاً افراد زیادی مسخرهاش کردند که گرافیک و نقاشی را به پزشکی ترجیح داده است، ولی اهمیتی به این حرفها نداد و علاوه بر تصویرگری کتابهای کودک، شروع به نوشتن کرد.
من که فکر میکنم بعد از نوشتن اولین رمانش یعنی «سیپتیموس هیپ؛ افصون» همه متوجه شدند که چقدر تغییر رشتهاش بهجا و درست بوده، چرا که یکی از جذابترین مجموعههای فانتزی و افسانهای به دست خانم انجی خلق شده است.
انجی حالا دوران بازنشستگیاش را در «کورندال» انگلستان، کنار یک نهر زندگی میکند و یک قایق کوچک سبز با بادبانهای قرمز دارد که با آن سفر میکند. احتمالاً شما هم مثل من متوجه علاقهی او به قایق و کشتی در هفت جلد مجموعهی «سیپتیموس هیپ» شدید و میبینید که در زندگی واقعی هم قایقسواری بخشی از زندگی خانم نویسنده است.
همهی انتخابهای یک نویسنده
یکی از بهترین و باحالترین جذابیتهای شغل نویسندگی این است که شما برای تکتک فضاها و شخصیتهای داستانتان حق انتخاب دارید. میتوانید شخصیتِ اصلی کتاب را یکراست بفرستید زیر تریلی یا تبدیل به پادشاه عالمش کنید! اصلاً در یک چشم به هم زدن ببریدش فضا یا زیرِ زمین؛ آن هم در شهر زیرزمینی که خودتان ساختهاید!
دستتان آنقدر باز است که نمیتوانید تصور کنید.
چند لحظه چشمهایتان را ببندید و یک شخصیتِ دلخواه را در نظر بگیرید و بعد برایش شروع کنید به فضاسازی. از ساختنِ اعضای خانوادهاش شروع کنید و به دوستانش برسید و بعد به برهه و دوره زمانی و تاریخیای که در آن زندگی میکند و بعد به این فکر کنید که شخصیتتان در چه دنیایی زندگی میکند؟ دنیای واقعی و رئال یا جادویی و فانتزی؟ اصلاً میشود شخصیت داستانتان یک آدم فضایی باشد که چشمهایش کف دستهایش است و یک گردن دو متری دارد! این یکی از بهترین تمرینهای نویسندگی است که به کارتان میآید.
توی این دوره زمانه که هر ماه کلی کتاب و فیلم و سریال منتشر میشود، نویسندهی خوب و موفق کسی است که بیشتر از این ظرفیت انتخابهای خلاقانه استفاده کند. میتوانید فضای داستانتان را در فضای داستانها و افسانههای پیش از این بسازید یا نه، مثل خانمِ سیج، خودتان خالق دنیای قصهیتان شوید...
جادوگر ویژه یا پسر 412 ؟ انتخاب تو کدام است؟
جذابترین بخش مجموعهی سیپتیموسهیپ، جدای از داستانپردازی هنرمندانهاش، شخصیتهای کتاب هستند. از شخصیتهای جدی و ترسناک مثل جادوگر ویژه «مارسیا»، که رگههای طنز و خندهداری هم دارد، توجه غیرعادی او به کفشهایش و وسواس روی آنها و قلبِ مهربانی که در اعماق سینهاش گم شده، اما به زودی پیدا میشود تا «سیلاسهیپ» که یک پدر دستوپاچلفتی و جادوگر ضعیف است تا «پسر 412» که یک کارآموز نوجوان و لاغر مردنی است و در طول هفت جلدِ این مجموعه از تغییر شخصیت و رشدش تعجب میکنید و وقتی او را در هیبت جادوگر ویژه میبینید به جادوی قلم خانم سیج ایمان میآورید! این مجموعه شخصیتهای زیادی دارد که به مرور با آن آشنا میشوید. در لابهلای داستان هم با موجودات افسانهای انگلستان آشنا میشوید؛ خصوصاً مرداب «عمهزلدا» که برای خودش دنیایی است و نقش زیادی هم در داستان دارد. حتی شخصیتهایی با خشونت و بیرحمیِ «شکارچی» و «دامدانیال»، لحظات خندهداری را برایتان رقم میزنند.
در تمام شخصیتهای کتاب، این حق انتخاب گذاشته شده که مثل کارآموز تحت تربیت صحیح عمه زلدا قرار بگیرند یا با دامدانیال و شکارچی همراهی کنند و در نهایت خود شخصیتها هستند که مسیر زندگیشان را انتخاب میکنند و دنبالش میروند.
بیایید فضای تازهای خلق کنیم
خانمِ سیج برای خلق فضای قصهاش سختترین راه را انتخاب کرده است، یعنی خلق یک دنیای جدید با تمام جزئیات! یک قلعه کامل و همین طور فضای شهرهای اطراف و مردابِ عمه زلدا. فضای قلعه به داستانهای دیگر شباهتی ندارد و در عین حال آنقدر باورپذیر است که باورتان نمیشود چنین جایی وجود ندارد!
«قلعه از اول قلعه نبود. فقط دهکده کوچکی بود نزدیک جنگل. برای همین اهالی قلعه این دیوار بلند سنگی را ساختند تا جلوی حمله گرگها و جادوگرها را بگیرند و جادوی ساحرها که جز دزدیدن گوسفندها، مرغها و گاهی هم بچهها به چیز دیگری فکر نمیکردند.
کمکم خانهها تعدادشان بیشتر شد، دیوار طولانیتر شد و مردم برای این که احساس آرامش بیشتری کنند، خندق عمیقی را جلوی قلعه کندند. دهکده بزرگ و بزرگتر شد و جای اهالی دهکده تنگ شد. پس کسی تصمیم گرفت خانههای تودرتو را بسازد. سیلاس، سارا و پسرهایش در خانههای تودرتو زندگی میکردند...»
داستان با این فضاسازی ساده شروع میشود و بعد داستان در خانههای تودرتو و جزئیات آنها ادامه پیدا میکند. سیلاسهیپ با دختر چشم بنفشی که سر راه پیدا کرده از راه میرسد و متوجه میشود که هفتمین پسرش مرده به دنیا آمده است... و چه باور کنید چه نکنید بعد از خواندن این کتاب دیگر نمیتوانید کتاب را کنار بگذارید که به نظرم این جادویِ یک انتخابِ درست است.
ارسال نظر در مورد این مقاله