خاطره
آنکه گفت: «آری»، آنکه گفت: «نه»
خلاصه نمایشنامه:
روستایی دچار یک بیماری واگیردار شده است. معلم روستا به همراه عدهای برای پیداکردن درمان راهی سفر میشوند. در این میان یکی از شاگردان که مادرش دچار همان بیماری شده است، اصرار دارد که در این سفر این تیم را همراهی کند. در نهایت آموزگار و همراهانش قبول میکنند که او را همراه خود ببرند. شاگرد در میانههای راه مریض میشود و به همسفران اعلام میکند که دیگر قادر به ادامه این راه نیست. قوانین کهن در آن سرزمین حکم میکند که فرد ناتوان و بریده از سفر را از کوه پرت کنند پایین و بعد به راه خود ادامه دهند. این قانون اجازه نمیدهد که یک جمع مصلحت خود را فدای یک فرد کند.
آنکه گفت: «آری»
در بخش اول نمایشنامه شاگرد با رجوع به قوانین کهن، با رضایت کامل قبول میکند که آموزگار و همراهانش او را از کوه پرت کنند و به سفر خود ادامه دهند. همسفران هم طبق سنتهای قدیمی او را پرت کرده و برای پیداکردن دارو به راه خود ادامه میدهند.
آنکه گفت: «نه»
در بخش دوم نمایشنامه داستان متفاوت است. شاگرد در میانههای راه به همراهان اعلام میکند که قادر به ادامه راه نیست. همراهان به او اعلام میکنند که باید به سنتها رجوع کرد و طبق سنتهای قدیمی باید تیم به راهش ادامه دهد و... شاگرد به همراهان اعتراض میکند و به قوانین قدیمی «نه» میگوید و... او درخواست میکند که همراهان او را به روستا برگردانند و همراهان هم او را بر میگردانند.
تئاتر آموزشی:
«برتولت برشت» گونهای نمایش آموزشی را در دنیا باب کرد که اتفاقاً نمایشنامههایی بسیار تکنیکی و جذاب هستند. نمیدانم اصلاً نمایشنامه میخوانید یا نه، اما به شما توصیه میکنم بعضی نمایشنامههای بزرگ دنیا را حداقل یک بار ورق بزنید...
خاطرهی من:
شبیه داستان این نمایشنامه را من در نوجوانی زیاد تجربه کردهام؛ آن وقتهایی که هر هفته با بچههای کانون از کوههای قم بالا میرفتیم، اما با این تفاوت که همراهان من همیشه همراهم بودند و من را رها نکردند، چه برسد به این که بخواهند من را از کوه پرت کنند! البته با خواندن این متن در نوجوانی، به این فکر کردم که اگر برگشتن همراهان برای نجات پسر، منجر به این شود که تعداد زیادی از مردم از بیدارویی فوت کنند، آیا باز هم همراهان کار درستی کردهاند که با پسر برگشتهاند؟! و هیچ وقت هم نفهمیدم که دقیقاً آنکه گفت: «آری» درست است، یا آنکه گفت: «نه»؟! البته اگر فقط رهایش میکردند و دیگر پرتش نمیکردند، تصمیمگیری راحتتر بود...
ارسال نظر در مورد این مقاله