سرمقاله
سنگ، کاغذ، قیچی
حامد جلالی
سنگ
عماد میایستد و نگاه میکند، بین دو گروه بزرگ از اهالی شهر درگیری شده است. آنها خانهی مقدس را آراستهاند و فقط مانده که سنگ سیاه را در مکانش قرار دهند. هر دو گروه مدعی هستند که باید با دستان خودشان این کار انجام شود، تا افتخارش نصیب آنها شود. آخر هم به نتیجه نمیرسند و یک نفر به آنان توصیه میکند که اولین کسی که از آنجا عبور کرد به آنها بگوید چطور سنگ را در مکانش قرار دهند. همان موقع جواناولِ شهر که به راستگویی و امانتداری مشهور است، سر میرسد و هر دو گروه خوشحال میشوند. از او میخواهند بینشان قضاوت کند. جوان پارچهای بزرگ را روی زمین پهن میکند، سنگ را توی آن میگذارد، از هر دو گروه میخواهد دو طرف پارچه را بگیرند و آن را بلند کنند. وقتی پارچه را بالا میآوردند، جوان سنگ را از توی پارچه برمیدارد و در مکانش قرار میدهد و همه از این کار راضی میشوند.
کاغذ
عماد جلوتر از جمعیت حرکت میکند که میشنود کسانی صدا میکنند: «هر کس جلو رفته برگردد...» برمیگردد و پیامبر را روی جهاز شترها که روی هم ریخته شده میبیند. کنار پیامبر پسرعمویش ایستاده است. پیامبر دست پسرعمویش را بالا میبرد و او را برای جانشینی خودش انتخاب میکند. عماد مردم را میبیند که تکتک برای بیعت با علی جلو میروند و دست توی دست او میگذارند. عدهای این واقعه را مینویسند...
قیچی
عماد عزادار است، گوشهای نشسته و به مسجد نگاه میکند. دوستش دارد با سرعت از کوچه عبور میکند که یکباره میایستد و به عماد میگوید: «تو مگر نمیآیی؟» عماد میگوید: «کجا؟!» دوستش میگوید: «دارند جانشین پیامبر را انتخاب میکنند، باید خیلی دیدنی باشد!» عماد دنبال دوستش میدود. در سقیفه مردم کس دیگری را انتخاب میکنند که یک نفر اعتراض میکند، اما مردم ساکتش میکنند و از او می خواهند به انتخاب مردم احترام بگذارد..
سنگ
عماد هم مثل خیلی از مردم بعد از این که خلیفهی سوم کشته میشود، درِ خانهی علی میرود و فریاد میزند که علی باید خلافت را قبول کند. مردم همگی تصمیم گرفتهاند که علی را به عنوان خلیفه انتخاب کنند. عماد، علی را میبیند که بیرون میآید و با شرایطی خلافت را قبول میکند...
کاغذ
عماد مالک را میبیند که بین کشتن معاویه و یا دستکشیدن از جنگ یکی را باید انتخاب کند. اگر معاویه را بکشد، فتنه را از روی زمین پاک کرده است، اما لشکریان کوفه علی را میکشند! اگر دست از جنگ بکشد، علی را زنده میگذارند، اما فتنه روی زمین بیشتر و بیشتر میشود! مالک دومی که دستور علی است را انتخاب میکند و دست از جنگ میکشد...
قیچی
عماد پای منبر نشسته است که ابوموسی اشعری که منتخب کوفیان برای حکمیت است، علی و معاویه را از خلافت بر مسلمانان خلع میکند و از منبر پایین میآید. بعد از آن، عمروعاص را روی منبر میبیند که معاویه را برای خلافت مسلمانان انتخاب میکند. عماد از مسجد که بیرون میآید جماعتی را میبیند که دور علی حلقه زدهاند و داد و بیداد میکنند. آنان ادعا دارند که علی نباید به حرف آنها گوش میداد و ابوموسی اشعری را انتخاب میکرد. آنان از انتخابشان پشیمان هستند و میخواهند که علی برای گناهی که کرده و به انتخاب آنان احترام گذاشته، استغفار کند...
سنگ
عماد بین ماندن کنار علی که منتخب پیامبر و خود مردم است، و معاویه که منتخب مردم سادهدل است که ابوموسی را برای حکمیت انتخاب کردهاند، مانده است و نمیداند باید به انتخاب خدا و پیامبرش تن بدهد یا انتخاب مردم...
کاغذ
مشعلها خاموش میشود. حسین میگوید که هر کس میخواهد در تاریکی آنجا را ترک کند، فردا همه کشته میشوند و... عماد بلند میشود تا برود، اما همانطور خشکش میزند. مثل همیشه انتخابکردن برایش سخت است. یک قدم بر میدارد، اما باز در جا میماند. بقیه بلند شدهاند و دارند میروند و از صدای پایشان این را میشود فهمید. تعدادی هم معلوم است که سرجایشان محکم نشستهاند، عماد یک قدم به جلو بر میدارد و یک قدم به عقب بر میگردد...
قیچی
...
ارسال نظر در مورد این مقاله