10.22081/hk.2024.76015

من و پسرهای مدل 2005 و 2010

موضوعات

حرف حساب

من و پسرهای مدل 2005 و 2010

حامد جلالی

از خانه که حرکت می‌کردیم، تازه داشتند اذان می‌گفتند و پیاده که به مسجد می‌رسیدیم، اذان تمام شده بود و مردم صف کشیده بودند. به رسم تمام مساجد، یکی از اهالی یافت‌آباد پشت میکروفون می‌رفت و اذان می‌گفت. در این فاصله پدرم با مردم خوش‌وبش می‌کرد و بعد می‌رفت توی محراب  مسجد الغدیر و بعد از تمام‌شدن اذان، نوبت پدرم بود که اذان و اقامه بگوید تا برسد به «قدقامت‌الصلوه» که همه بلند می‌شدند و نماز جماعت شروع می‌شد.

یک روز که مکّبر نبود، پیرمردی، من را جلو انداخت و میکروفون دستم داد تا مکبر باشم. من که خوب بلد نبودم، به جای تمام ذکرها، «الله اکبر» گفتم. البته بعضی مواقع هم سر مکبری بین بچه‌ها دعوا می‌شد که پیرمردها نوبتی‌اش می‌کردند.

فکر می‌کنم بچه‌های امروزی خیلی توی این فازها نیستند. دیشب پسر مدل 2010 می‌گفت که تا حالا مسجد نرفته است! البته من یادش انداختم که بارها با هم مسجد رفته‌ایم، اما در این که مدت زیادی است که با هم مسجد نرفته‌ایم، درست می‌گفت. این‌ها را به حساب کافرشدن و بدبینی و این‌ها نمی‌گذارم، من را هم پدرم نمازخوان و مسجدی نکرد، او فقط کار خودش را می‌کرد و من «آرام‌آرام» با دیدن کارهای او به این سمت کشیده شدم. و حالا شاید من مقصرم که آن قدر سرگرم کار شده‌ام که نمی‌توانم مسجد بروم که بچه‌ها «آرام‌آرام» به این سمت کشیده شوند.

البته هر وقت مادر پسرهای 2005 و 2010 برای مسائل مذهبی با پسرها بحث می‌کند و می‌خواهد به زور آن‌ها را نمازخوان و مسجدی کند، جلویش را می‌گیرم؛ اعتقاد دارم که این بحث‌ها را به زور نمی‌شود جا انداخت؛ حس می‌کنم باید «آرام‌آرام» به این چیزها فکر کرد و حرکت کرد.

امروز با گذشته‌ها خیلی تفاوت دارد؛ در گذشته رسانه‌ها نبودند، اخبار این طور پخش نمی‌شد، و حتی مردم به وضوح هر کاری دلشان می‌خواست نمی‌کردند، اما حالا این بچه‌ها پای رسانه‌ها نشسته‌اند و می‌بینند که چه نمازخوان‌ها و مسجدبروهایی هستند که اسمشان به عنوان مختلس یا مجرم و تبهکار توی رسانه‌ها درج می‌شود و این‌ها می‌تواند به راحتی هر چه من رشته‌ام را پنبه کند. همین دیشب پسر 2010 بعد  از این که مسجد نرفتنش را گفت، پرسید: «این که نوشته‎اند آقای فلانی این مقدار پول را اختلاس کرده، درست است؟!» گفتم: «خدا می‌داند!» گفت: «خب این آدم که یکی از مسئولین خیلی خوب است!» گفتم: «زمان حضرت علی هم فرمانداری که حضرت برای یک شهری گذاشته بودند، مشکل‎دار بود.» گفت: «بله برام تعریف کردید قبلاً، اما گفتید که حضرت علی عزلش کردند و سوار الاغش کردند و توی شهر چرخاندند تا عبرت بشود برای بقیه.» گفتم: «هر زمانه‌ای برخورد خودش را دارد عزیزم.» پسر مدل 2005 گفت: «بابا داری توجیه می‌کنی!» درست می‌گفت، جواب این حرف‌ها را نداشتم. حکومت‌داری و تصمیمات بزرگ، آدم‌های باسواد و بزرگ می‎خواهد و من نمی‎توانم از طرف ایشان حرف بزنم و بگویم کدام کارشان غلط است و کدام کار درست است، اما برایشان گفتم که در مقابل، نگاه کنید به زمانی که حق حضرت علی را خوردند و ایشان سکوت کرد. آن هم نه یک روز و دو روز، بلکه 25 سال خانه‌نشین شد و دم نزد. تازه توی خیلی از کارها خلیفه‌های وقت را کمک هم کرد. پسر مدل 2005 گفت: «این را هیچ وقت نمی‌فهمم، اگر آن روز که توی سقیفه جمع شده بودند برای انتخاب خلیفه، حضرت حضور داشت، این همه مشکل نداشتیم و این همه فرقه توی اسلام نبود!» گفتم: «خدا امر کرده بود ایشان آن‌جا نباشند. ایشان باید آن موقع پیامبر اسلام را غسل می‌دادند و کفن می‌کردند.» پسر 2005 گفت: «مگر غسل و کفن کردن چقدر طول می‌کشد؟!» خنده‌ام گرفت؛ این سؤالی بود که خودم هم بارها از خودم پرسیده بودم، اما بعدها که بیشتر مطالعه کردم به جواب رسیدم. این تنها موردی نبود که خداوند این طور عمل می‌کرد و آخرینش هم نخواهد بود. به پسرها گفتم: «خدا بارها این کار را کرده است. یعنی گذاشته ولیّ و خلیفه‎اش دیرتر پیش مردم برود تا ببیند در این مدت مردم چه می‌کنند! مثلاً حضرت نوح به مردم وعده داده بود که اگر هفت سال تحمل کنند، مشکلاتشان حل می‌شود، اما بعد از هفت سال خدا امر کرد که هفت سال دیگر هم صبر کنند، و این زمان تا 49 سال طول کشید، در همین مدت خیلی‌ها دور حضرت نوح را خالی کردند و رفتند. حضرت موسی وقتی به کوه طور رفت تا فرامین خدا را بیاورد، قرار بود 30 روزه برگردد و مردم هم توی این 30 روز منتظر بودند و دست از پا خطا نکردند، اما خدا 10 روز دیگر ایشان را نگه داشت و مردم در همین 10 روز بود که گوساله‌پرست شدند. در مورد حضرت علی هم اگر ایشان همان موقع می‌رفتند سقیفه و خلیفه می‌شدند، هیچ وقت به این راحتی فرق آدم‌های با ایمان و انسان‌هایی که ایمانشان خیلی‎خیلی سست بود، مشخص نمی‌شد.» پسر 2010 گفت: «خب این چه کاری بود، چرا خدا باید به زور مردم را بی‎ایمان کند؟! این‌ها را اگر این طور منتظر نمی‌گذاشت که این طور نمی‌شدند!» گفتم: «ببین پسرم! ما خودمان هم توی زندگی چیزهایی را سَلَند می‌کنیم، یعنی به قول قدیمی‌ها اَلَک می‌کنیم. مثلاً آرد را الک می‌کنیم، چون اگر الک نکنیم و با همان نان بپزیم و چیزی توی آن باشد، موقع خوردن، می‌رود زیر دندانمان و امکان دارد دندانمان آسیب ببیند. خدا هم باید بنده‌هایش را بشناسد و سلند کند تا دنیا آسیب نبیند.» پسر مدل 2005 گفت: «آرد فرق دارد با آدم! خدا باید همان موقع این آدم‌ها را به مردم نشان می‌داد تا همه بدانند آدم‌های بدی هستند.» گفتم: «الان را نگاه کن، همین آقا که خبرش را شنیدید، تا یک هفته قبل اگر به شما می‌گفتند آدم بدی است، شما با ظاهری که دارد، با کارهایی که برای اسلام و انقلاب کرده است، باور نمی‌کردید، حالا فکر کنید که مسئول بالا دست این آدم، او را خوب می‌شناخت و به ما می‌گفت، بعید بود ما باور کنیم، پس او را در موقعیت آزمایش قرار ‌داد و بعد دستش رو شد. این الک‌کردن آدم‌هاست و نیاز به این دارد که «آرام‌آرام» اتفاق بیفتد و چیزی نیست که توی آن عجله بکنیم.»

پسرها خیلی حوصله‌ی این بحث را نداشتند و معلوم بود حرف‌های من توی کتشان نمی‌رفت، من هم توقعم را پایین آوردم، چون خودم هم سال‌ها طول کشیده بود تا توانسته بودم به این نتایج برسم که تازه معلوم نبود دقیقاً درست می‌گفتم، و اصلاً تمام حرفم به پسرها این بود که آرام‌‌آرام همه چیز اتفاق میفتد و خودم نباید در این مسئله عجله می‌کردم.

اتفاقاً نسلی که همه چیز را با عجله بپذیرد، اشتباه کرده است و این نسل که با حوصله و «آرام‌آرام» می‌خواهد درک کند و بفهمد، بهتر از نسل‌های قبل می‌شود. خدا هم بارها توی قرآن گفته است که انسان‌هایی که «آرام‌آرام» زندگی می‌کنند و دنبال حقیقت هستند را دوست دارد.[1]

 

[1] ان الله یحب الصابرین

CAPTCHA Image