خاطره
عجله کار شیطان است
توی مدرسه شاگردی معمولی بودم. بعضی از همشاگردیهایم درسخوان بودند و جایزه میگرفتند و تشویق میشدند. از این که نمیتوانستم جایزه بگیرم، ناراحت بودم. یک روز تصمیم گرفتم خودم را برسانم به سطح درسخوانها. به خانه که برگشتم، نشستم پای کتاب علوم و دو ساعت درسهایش را مرور کردم. بعد از علوم، ریاضی و انگلیسی و عربی و اجتماعی و... را هم خواندم. شب موقع خواب سرم داشت گیج میرفت.
صبح زود بلند شدم و به مدرسه رفتم، خوشحال بودم که معلمها هر چه بپرسند را جواب خواهم داد و تشویقم خواهند کرد. اما آن روز معلمها هر چه پرسیدند را نتوانستم جواب بدهم، چون تمام درسها را قاطی کرده بودم. فکر کردم اولش است و باید آن قدر این کار را بکنم تا من هم شاگر زرنگ شوم. روزهای بعد هم همین کار را کردم. پنجشنبه هم نشستم پای درس که دمدمای ظهر حالم بد شد و مادرم به پدرم زنگ زد تا بیاید خانه. من را بردند دکتر و دو روز توی خانه باید استراحت میکردم.
یکشنبه یکراست رفتم پیش مشاور مدرسه. مسئله را به او گفتم که گفت: «من هم تعجب کردم، چون هفتهی گذشته که وضعیت بچهها را بررسی میکردم، دیدم که تو یکدفعه از سطح متوسط به سطح پایین تنزل داشتی، پس مسئله این بود؟!» و خندید. من ناراحت شدم که این همه درس خوانده بودم و درسم بدتر شده بود و مشاور مدرسه هم به من میخندید. او که ناراحتی من را دید، گفت: «پسرم! به قول قدیمیها عجله کار شیطان است، درس تو بد نبود، همین طوری هم شاگرد خوبی بودی. اگر بخواهی بهتر بشوی باید برنامهریزی داشته باشی، باید آرامآرام خودت را برسانی به سطح بهتر. این طور که تو داری خودت را اذیت میکنی چیزی درست نمیشود و حتی همین طور که دیدی اوضاع بدتر هم میشود.» گفتم: «آخه من خیلی عقب افتادم!» مشاور من را با دقت نگاه کرد و گفت: «از چی عقب افتادی؟!» گفتم: «از بچههای درسخوان!» مشاور گفت: «درست است که میگویند که آدم باید برای کارهای خوب به بقیه غبطه بخوره، اما غبطهخوردن هم راه داره، راهش عجلهکردن نیست، باید با صبر پیش بری!» گفتم: «آخه چیزی به پایان سال نمونده!» مشاور گفت: «من یه برنامه برات تنظیم میکنم، اما باید قول بدی طبق این برنامه پیش بری، قرار نیست همین امسال نتیجهش رو ببینی، شاید دو سال طول بکشه، و باید اول از همه تمرین کنی که صبور باشی!» من حرفش را قبول کردم و از فردای آن روز طبق برنامهی مشاور مدرسه پیش رفتم. آن سال نمراتم یک یا دو نمره بیشتر از سالهای قبل شد، اما دو سال بعد من شدم یکی از بچههای درسخوان و من هم جایزه گرفتم و تشویق شدم. اما بهترین جایزهی من این بود که با برنامه و صبری که تمرینش کرده بودم، توی کنکور با رتبهی خیلی خوب قبول شدم و همان روال را ادامه دادم و امروز یکی از بهترین تکنیسینهای رشتهی خودم در ایران شدهام. حالا که به گذشته و امروز بعضی از همشاگریهای درسخوانم نگاه میکنم، میبینم که بعضیهایشان که درسشان خیلی خوب بود، متأسفانه به جایی نرسیدهاند، چون برنامهی دقیق و تداوم توی درسخواندن نداشتند. مشاور مدرسه چیزی به من یاد داد که برای همهی زندگیام مفید بود و هست. تمام عمرم مدیونش هستم.
ارسال نظر در مورد این مقاله