کاش شهر آرمانی صفر نداشت
احمد اکبرپور
اولین نفری که صفر را اختراع کرد و وارد اعداد کرد و برای آن اعمال ریاضی تعریف کرد، خوارزمی بود. «ابوجعفر محمد بن موسی خوارزمی» در سال ۷۷۳ به عنوان اول ریاضیدان، در جبر از عدد صفر استفاده کرد. سالها بعد این عدد وارد ایتالیا شد و از آنجا به سایر نقاط اروپا رفت. نیوتن فیزیکدان معروف بریتانیایی جزء پیشگامان استفاده از این عدد بود. بعدها عدد صفر نقش مهمی را در معادلات جهانی و تجارت ایفا کرد.
****
خب، تا این جا نقل از کتابها و منابع معتبر است و حتی شما هم خیال میکنید ابوجعفر کار شاقی کرده است و تخم دوزردهای گذاشته است. اگر توی دلتان به او افتخار هم کردهاید واویلا!
بیایید نقلقول مرا با گوش جان بشنوید تا بدانید ابو چه مصیبتی درست کرده است:
- های ابوجعفر عزیز! اگر تو صفر را اختراع نکرده بودی، هیچ کس نمیتوانست داراییهای مرا حساب کند. اگر تو صفر را اختراع نکرده بودی، اعتمادبهنفس من نفله نمیشد و پیش همه سربلند بودم. الان خیلی راحت میگویند: دارایی احمد اکبرپور مثلاً در زمینه وسیله حملونقل، صفرماشینِ بنز یا حتی پژو 405 است. یا میگویند: او صفردستگاه خانهی ویلایی در شمال دارد. یا خیلی راحت کارمند بانک به خودش اجازه میدهد در حضور هزار تا مشتری بگوید: موجودی شما صفر است. حتی این دستگاههای خودپرداز هم پررو شدهاند و بارها همین اختراع مسخرهی شما را به من یادآوری کردهاند. ابوجعفر جان! خوارزمی محترم! توی قرن هشت و نه خیلی چیزها هنوز اختراع نشده بود و تو میتوانستی فکری به حال آنها بکنی نه این که صفر را اختراع کنی تا مثل چماق توی سر چهارتا آدم شریف و نجیب مثل اینجانب بخورد. توی قرن هشتم راحت میتوانستی ریشتراش برقی اختراع کنی یا ناخنگیر خودکار یا انبر هوشمند یا هزار تا چیز دیگر. شلوار کردی که میتوانستی اختراع کنی؟ اصلاً میتوانستی چیزی توی مایهی اینستاگرام اختراع کنی و خودت و بروبچ قرن هشت و نه را حسابی مشغول کنی و هی چالش راه بیندازی. ابوجعفر! خدا بگویم چه کارت بکند، صفر جز بیآبرویی برای قشر ضعیف چه چیزی داشت که مثل خودشیرینکها پرتش کردی وسط اعداد؟! حتی یک و دو هم برای خودشان عددی هستند ولی صفر چه؟! شاید خیلیها قبل از حضرتعالی صفر را اختراع کرده بودند، ولی خجالت کشیده بودند همین طوری ولش کنند میان گلهی بیصاحاب اعداد.
- شرم بر من حقیرباد. مرا ببخشا و اندکی بیامرزا.
- ببخشید شما؟! چرا مثل تصمیم کبری و کوکب خانم، کتابی حرف میزنی؟!
- شرمسارم، ابوجعفرم؛ ابوجعفربن محمدبنموسی خوارزمی.
- ابوجعفر؟! همین ابوجعفر بالایی؟
- نه، ابوجعفر پایینی! بیجنبه! برای پوزش و عذرخواهی آمدهام.
- واقعا؟ شرمندهام کردی. از قرن هشت تا اینجا؟! خیلی با مرامی ابو جان!
- بابت اختراع صفر اینگونه برآشفته و خشمگین شدهای؟!
- آری. همین گونه است. (وای جوگیر شدم و رفتم قرن هشت.)
ابوجعفر از توی توبرهی روحیاش کیسهای بیرون میآورد که صدای جلینگاجلینگ سکههای داخلش مثل موسیقی باخ و بتهوون آرامشبخش است. با دستهای شفاف و روحیاش به طرف من دراز میکند.
- بابت عذرخواهی، همیانی از سکه برایت آوردهام که بیش از صد سکهی طلا در آن است.
- سکهی راست راستکی؟! میدانی هر دانهاش سی چهل میلیون تومان است؟
- واقعاً این گونه است؟!
- آری، دقیقاً همین گونه است.
- وامصیبتا. اگر این گونه است پس بگذار با روح همسر مرحومهام و چند تا روح دیگر مشورت کنم.
- البته این قدرها که گفتم هم نیست. الکی قیمتها بالا رفته است.
- به حتم میدانم شما جنبهی این همه سی چهل میلیون را ندارید. حتی توی جمعوضرب هم کم میآورید. شما فعلاً همین صفر تعداد سکه را حفظ کنید تا من بروم و تصمیمم را بگیرم.
کیسه را از دست من قاپید و تپاند توی توبرهی روحیاش. یاد لاک پشت افتادم که دو تا مرغابی با مرام میخواستند او را جای توپ و خوش آبوهوایی ببرند و با یک کلمه حرفزدن همه چیز را خراب کرد. بلند گفتم: «لعنت بر دهانی که بیموقع باز شود.» ابوجعفر داشت بالبال میزد و میرفت بالا. من با حسرت به توبرهای نگاه میکردم که بیش از صد تا سکهی طلا توی آن جلینگاجلینگ میکرد. خدا کند روح همسر مرحومهاش مثل روح خودش پولکی نباشد.
ارسال نظر در مورد این مقاله