این سرمقاله عنوان ندارد
هادی خورشاهیان
این سرمقاله عنوان ندارد، چون جرأت نکردم هیچ عنوانی برای آن انتخاب کنم. ترس هم که لابد شنیدهاید برادر عقل است! جور دیگری شنیدهاید؟! گفتهاند ترس برادر مرگ است؟ البته که درست گفتهاند. خُب عیبی ندارد. به این گزینهی من هم فکر کنید. فکر کردن خیلی خوب است و به آدم کمک میکند. از طرف دیگر بالاخره من هم حق دارم روایت خودم را از ترس داشته باشم. سرمقالهی ما دربارهی روایتهای قرآن است و چون من همیشه طنزگونه مینویسم این سرمقاله را، این شماره دستم میلرزد. دیدید حق دارم نتوانم عنوان مناسبی برای آن انتخاب کنم که به شخصیتهای داستانهای قرآن برنخورد؟ بالاخره توی قوم بنیاسرائیل حتماً یک آدمی پیدا خواهد شد که به من ایراد بنیاسرائیلی بگیرد که چرا با قوم آنها شوخی کردهام. آدم عاقل با هر موضوعی شوخی نمیکند، هرچند طنز در گفتار بزرگان دین فراوان بر زبان آمده است و این اجازه را به ما هم دادهاند.
خدا با بزرگان دین محشورش کند آن مرد نازنین را؛ محمّدحسن راستگو را میگویم. روحانی آن موقعها، جوان روزگار ما بود که در تلویزیون قصّههای قرآنی را با بیانی طنزآمیز تعریف میکرد. وقتی در ده یازده سالگی او را از نزدیک دیدم و پای یکی از قصّههایش نشستم، انگار دنیا را به من داده بودند. با اینحال در طول شنیدن داستان به شدّت میترسیدم، میترسیدم فراموش کند ما را به اُردو آوردهاند و مثل وقتهایی که در تلویزیون داستان را تعریف میکند، داستان را در اوج رها کند و بگوید بقیهاش را هفتهی بعد برای ما تعریف خواهد کرد! الان دیگر وقتش رسیده است که بگویم خدابیامرز آقای راستگو داستانهای خیلی جدّی قرآن را با روایت شیرین طنز برای ما تعریف میکرد و حتّی بهشکلی آن را نمایشی هم میکرد و البته داستان را نیمهتمام میگذاشت و باید بقیهاش را هفتهی بعد میشنیدیم! این دو ویژگی آقای راستگو، داستانهای قرآن را به مراتب برای ما شیرینتر کرده بود.
حجةاللهوالمسلمین محسن قرائتی هم که از همان اوّل او را حاجآقای قرائتی مینامیدیم، یکی دیگر از قهرمانهای روایت با طراوت قصّههای قرآن در دورهی ما بود. حاجآقا همیشه یک نکتهی منحصر بهفرد در روایتش از داستانهای قرآنی در ذهن داشت که بر زبان جاری میکرد و ما از شنیدن قصّهای قرآنی لذّت میبردیم. من یک نفر که همیشه باعلاقه پای سخنرانیهای حاجآقا مینشستم و مینشینم.
خُب تا اینجا را داشته باشید تا بقیهاش را بگویم. بقیهاش دقیقاً همان چیزی است که تا الان گفتهام! واقعاً از من توقّع نداشته باشید چیزی بر سخنان حاجآقای راستگو و حاجآقای قرائتی اضافه کنم. نکته همینجاست که قصّههای قرآن جان میدهد برای تعریفشدن. قرآن واقعاً همهی داستانهایش اَحسنالقصص است. نه فقط برای اینکه از آنها درس بگیریم. فقط این نیست. از نظر داستانی هم بسیار جالب است. اصلاً داستانهای برگزیدهی تاریخ بشریت است. از نظر عناصر داستانی هم چیزی کم ندارد و آدم اگر بلد باشد با زبان طنز آنها را تعریف کند که دیگر نورعلینور است.
در بین داستانهای قرآن قصّهی نوح پیامبر را از بقیه بیشتر دوست داشتیم. توی سنّ و سال ما قصّهی یوسف و زلیخا خیلی با ما ارتباط برقرار نمیکرد! ببخشید! ما با آن قصّه ارتباط برقرار نمیکردیم! بله عرض میفرمودم؛ قصّهی حضرت نوح برای ما خیلی جالب بود. کموبیش این داستان را در کتابها با تصویر دیده بودیم و حضرت نوح با آن ریش بلند و سفید یکطورهایی پدربزرگ ما شده بود. حیوانات توی کشتیاش هم به ما حسّ خیلی خوبی میدادند. حالا طنز این قصّه کجا بود؟! نکته دقیقاً همینجاست که طنز قصّه را ما خودمان به داستان اضافه کرده بودیم. از کجا؟ از همان قسمتی که حیوانات به داستان اضافه شده بودند. مینشستیم و این داستان را از زبان حیوانات ادامه میدادیم و خیلی هم برایمان جذّاب بود. یکچیزی میگویم و یکچیزی میشنوید!
داستانهای قرآن یک طنز تلخی هم به همراه دارد صدالبته. آن هم آنجایش که تقریباً همهی پیامبران و قومشان آبشان با هم توی یک جوی نمیرفت! یعنی اینقدر این قومها عجیبوغریب بودند و حرف حساب توی گوششان فرو نمیرفت که آدم فکر میکرد شوخیشان گرفته، وگرنه آدم فهمیم و جدّی بالاخره یکجایی از خر شیطان پیاده میشود.
از ما که گذشت، ولی انشاءالله شما با این همه امکانات صوتی و تصویری بتوانید از بخش طنزآمیز قصّههای قرآن بیشترین لذّت را ببرید. دوباره ذکر خیری کنم از حاجآقای راستگو و حاجآقای قرائتی که هرکدام به شیوهای ما را به قرآن و قصّههایش علاقهمندتر کردند.
ارسال نظر در مورد این مقاله