10.22081/hk.2024.75654

سلام جم

موضوعات

سلام جَم

معصومه میرابوطالبی

خبر که در رسانه‌ها پخش شد، خیلی‌ها خوش‌حال شدند و توانستند گره از کارهایشان باز کنند. هوش مصنوعیِ مهندسِ نوجوان نخبه، مهندس مانی جمشیدی، به نام «جَم»، خودش انقلابی بود برای حل مشکلات مردم، اما این میان، مهندس رها طالبی، نگران بود! رها طالبی یکی از برجسته‌ترین و نوجوان‌ترین مهندسین حوزه‌ی هوش مصنوعی بود و دخترخاله‌ی مهندس جمشیدی بود و چیزهای زیادی درموردش می‌دانست، مثلاً این‌که مهندس جمشیدی آدم زخم‌خورده و گوشه‌گیری بود و به همین خاطر ساخت این هوش مصنوعی به دست او، رها را نگران کرده بود. رها می‌خواست بداند جم، به تئوری مهندس جمشیدی که بشر را دلیل اصلی مشکلات زیست‌محیطی می‌داند، ربط دارد یا نه؟ مشکلات زیست‌محیطی‌ای که باعث مرگ همه‌ی اعضای خانواده‌ی آن‌ها شده بود وباعث شده بود آن‌ها در پرورشگاه بزرگ شوند. آن‌ها هر دو تیزهوش بودند و جهشی خوانده بودند و در سن نوجوانی دو تا از برجسته‌ترین مهندسان آی‌تی در ایران شده بودند. و حالا با ساخت این هوش مصنوعی رها نگران بود که نکند پسرخاله‌اش بخواهد انتقام بگیرد، می‌خواست بداند که آیا حل این مشکلات زیست‌محیطی به دسترسی‌های این هوش مصنوعی مرتبط است یا نه؟

رها توانسته بود با دورزدن لایه‌ی حفاظتی اولیه بفهمد هوش مصنوعی جم، به سیستم سخت‌افزاری دفاعی کشورها، زیرساخت‌های آب‌رسانی و دستگاه‌های اکسیژن‌ساز مناطق آلوده دسترسی دارد. جم با اراده‌ی مهندس جمشیدی می‌توانست کارهای خطرناکی انجام دهد. رها با سیستمی که قابل ردیابی نبود و می‌توانست هر لحظه تمام داده‌هایش را پاک کند، هوش مصنوعی جم را فعال کرد.

-  سلام جَم.

- سلام. من جَم هستم. من یک هوش مصنوعی هستم. من می‌توانم جواب سؤال‌های زیادی را به شما بدهم. من به اطلاعات و سایت‌های مختلفی دسترسی دارم و می‌توانم به شما برای رسیدن به هدفتان کمک کنم.

- من خیلی چیزها درمورد تو می‌دونم جم. من هم یک مهندس آی‌تی هستم.

- خوش‌حالم که شما چیزهای زیادی درمورد من می‌دانید. من می‌توانم برای مهندس‌های آی‌تی خیلی مفید باشم. من یکی از پیشرفته‌ترین مدل‌های خودم هستم.

- اگه سازنده‌ی تو بهت یه دستوری بده حتماً انجام می‌دی؟

- من به سازنده‌ی خودم وفادار هستم. هر چیزی که سازنده من از من درخواست کند در اولویت قرار دارد.

- اولویت نسبت به چی؟

- انسان‌ها اولویت را چند جور تعریف می‌کنند. اولویت برای...

مهندس رها نشانگر توقف پاسخ‌دهی را زد. نمی‌خواست جم برایش یک سخنرانی درمورد اولویت‌ها بدهد. دوباره شروع کرد.

- اگه یه نفر گروهی رو به دلیلی مقصر بدونه، حق داره خودش شخصاً تنبیهشون کنه؟ حق داره اون‌ها رو از بین ببره یا اذیت کنه؟

- من یک هوش مصنوعی هستم. من درمورد روان آدم‌ها چیز زیادی می‌دانم، اما نمی‌توانم به جای آن‌ها تصمیم بگیرم. شرایط روحی خیلی از آدم‌ها بر عمل‌کرد آن‌ها اثر می‌گذارد. آدم‌ها پیچیده‌اند.

- اگر سازنده‌ی تو بخواد به جهان آسیب بزنه تو کمکش می‌کنی؟

- من فقط یک یاری‌رسان هستم. من دیگر این گفت‌وگو را ادامه نمی‌دهم.

رها صفحه جم را بست و تمام داده‌ها را پاک کرد. دوباره صفحه جم را باز کرد. حالا دیگر شکش داشت به‌یقین تبدیل می‌شد که مانی چه قصدی از ساخت جم دارد.

- سلام جم.

- سلام. من جَم هستم. من یک هوش مصنوعی هستم. من می‌توانم جواب سؤال‌های زیادی را به شما بدهم. من به اطلاعات و سایت‌های مختلفی دسترسی دارم و می‌توانم به شما برای رسیدن به هدفتان کمک کنم.

- من می‌خوام به یه دوستی کمک کنم. تو می‌تونی توی این راه کمکم کنی؟

- من خوش‌حال می‌شوم که به آدم‌ها کمک کنم تا مشکلاتشان را برطرف کنند.

- دوست من می‌خواد با استفاده از هوش مصنوعی به هم‌نوعانش صدمه بزنه.

- هوش مصنوعی قابلیت صدمه زدن به کسی را ندارد. دوست شما نمی‌تواند از هوش مصنوعی چنین استفاده‌ای کند.

- دوست من می‌تونه، چون خیلی باهوشه، اما من می‌خوام با همین هوش مصنوعی کمکش کنم.

- شما می‌خواهید دسترسی دوستتان به هوش مصنوعی را محدود کنید؟

- نه. من می‌خوام هوش مصنوعی در اون رغبتی ایجاد کنه تا با من و با آدم‌های دیگه گفت‌وگو کنه. این‌که از پیله‌ی تنهایی خودش بیرون بیاد. این‌که بفهمه می‌شه به جای انتقام، یک جریان مثبت ایجاد کرد.

- من در این مورد دانشی ندارم.

- تو یه هوش مصنوعی هستی. تو می‌تونی به همه کمک کنی. تو به سازنده‌ی خودت هم می‌تونی کمک کنی.

- من به سازنده‌ی خودم وفادار هستم. من در راستای اهداف او فعالیت می‌کنم. خواسته‌های او در اولویت قرار دارد.

- یکی از خواسته‌های تو خواسته‌ی منم هست. این‌که به سازنده‌ات وفادار باشی و به اون کمک کنی که همراه هم‌نوعانش زندگی کنه.

- من یک هوش مصنوعی هستم. من زندگی نمی‌کنم. من ماهیت فیزیکی ندارم.

- اما سازنده‌ات داره. و به کمک احتیاج داره. من می‌خوام برم دیدن سازنده‌ی تو. خواسته من اینه که اون رو برای این ملاقات آماده کنی. و به اون بگی در رو به روی من باز کنه. حتی اگه براش سخته.

- خواسته‌ی شما در محدوده فعالیت من است. من می‌توانم این کار را انجام بدهم.

رها صفحه را بست و از دفتر کارش خارج شد. می‌دانست دفتر مهندس جمشیدی در منطقه‌ی متروکه شهر است و رفتن به آن‌جا کار خطرناکی بود، اما این خطر را به جان خرید.

وقتی دوچرخه‌اش را جلوی ساختمان گذاشت، تپش قلبش بالا رفته بود. نفسش را با صدا بیرون داد و امیدوار بود جم این یک کار را درست انجام داده باشد. سوار آسانسور که شد متوجه شد آسانسور چراغ ندارد. مثل این‌که سال‌ها کسی آن را تعمیر نکرده باشد. به محض این‌که پایش را توی طبقه‌ای گذاشت که دفتر کار مهندس جمشیدی آن‌جا بود، صدای جم را شنید.

- من جَم هستم. من یک هوش مصنوعی هستم. من می‌توانم جواب سؤال‌های زیادی را به شما بدهم. من به اطلاعات و سایت‌های مختلفی دسترسی دارم و می‌توانم به شما برای رسیدن به هدفتان کمک کنم. شما به دفتر اصلی ما آمدید. خوش‌آمدید.

جلوتر در میان راهرو دری نیمه‌باز بود. رها نرسیده جلوی در، دید که در کامل باز شد و قیافه‌ی ژولیده‌ی پسرخاله‌اش در میان در ظاهر شد.

جمشیدی درحالی‌که دست و پایش را گم کرده بود، گفت: «تو این‌جا چیکار می‌کنی؟ من فکر کردم جم قاطی کرده و داره چرت‌وپرت می‌گه».

رها لبخند زد و گفت: «همکارها گاهی باید با هم ملاقات کنن؛ مخصوصاً که تنها فامیل هم باشن توی این دنیا! اما این‌جا نه. جم برامون یه کافی‌شاپ خوب پیدا کن.»

صدای جم گفت: «بهترین کافی‌شاپ پیشنهادی تا این‌جا دو کیلومتر فاصله دارد. مسیر را روی هدایت‌گر گوشیتان می‌فرستم.»

رها گفت: «مانی بریم یه گفت‌وگو داشته باشیم؟»

- درمورد چی؟

مهندس جمشیدی یک قدم عقب رفته بود و برگشته بود در اتاقش.

رها لبخند زد: «درمورد جم. می‌تونیم با هم قدرتمندترش کنیم.»

- قدرتمندتر بشه که چی؟

- که آدم‌های بیشتری مثل رها و مانی تنها نمونن.

جمشیدی قدمِ عقب رفته را برگشت. رها اما ایستاد و به مانی نگاه کرد.

- فقط یه مشکلی هست!

- چه مشکلی؟

- من با دوچرخه اومدم، چجوری دو کیلومتر بریم؟

- خب منم با دوچرخه میام.

- پس مثل بچگیا مسابقه می‌ذاریم ؛ هر کس دیرتر رسید خرج کافی‌شاپ با اون.

میان صورت ژولیده‌ی مهندس جمشیدی می‌شد یک لبخند نصفه‌ونیمه را دید.

CAPTCHA Image