وطن یعنی خلیج تا ابد فارس
سردبیر
قبل از انقلاب فیلمی بود به نام «سازدهنی»، پسر پولداری سازی (هارمونیکا) داشت که بچههای فقیر بندر دلشان میخواست آن را دست بگیرند و بنوازند. او هم مثل چهارپا از آنها سواری میگرفت تا سازش را در اختیارشان بگذارد.
زیباییهای «خلیج فارس» فیلم را خیلی زیبا میکرد، اما دلمردگیِ مردمی که کنارش بودند، فقرشان و این که یک بچه پولدار میتوانست آنها را این طور به بردگی بکشد، عذابم میداد. دلم میخواست همهی بچهها سازدهنی داشته باشند.
بزرگ که شدم، فکر کردم نیازی نیست همه سازدهنی داشته باشند، آن بچهها هر کدام باید میفهمیدند که درونشان چه چیزی است و از آن استفاده میکردند و خودشان را نشان میدادند.
بعدها همین شد، آن بچهها بزرگ شدند، انقلاب کردند و ...
بعد یاد گرفتند خلیج فارس را بیشتر بشناسند، فهمیدند که هویتشان از همین آب زیباست، از همین آب است که ماهی میگیرند و زندگیشان میگذرد، نفت و گازشان از همین آب است و...
و مهمتر از همه:
اسم این آب به آنها و همهی مردم ایران هویت میبخشد.
ارسال نظر در مورد این مقاله