داستانهایت را زندگی کن
نگاهی به زندگی و آثار جودیلین آندرسن
هاجر زمانی
فکر میکنم جودی از آن دست آدمهایی است که از همان ابتدا فهمیده که چه چیزی از زندگی میخواهد. او توی سالهایی دنیا آمد که هنوز دنیا به تسخیر فضای مجازی در نیامده بود و آدمها به کتابها و صد البته نویسندهها بیشتر اهمیت میدادند. جودیلین آندرسن در سال 1953 در ایالت نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. احتمالا از آن بچههای درسخوان و اهل مطالعه بوده، چرا که در کالج رشتهی ادبیات انگلیسی را انتخاب کرده و بعد از اتمام تحصیل، فوراً یک دوره نویسندگی دیده است و مدرکش را هم گرفته.
او در مورد خودش اینطور میگوید: «من در شهری نزدیک به دریاچه در شمال نیوجرسی بزرگ شدم. من عاشق قدمزدن توی جنگل با گربهام بودم و به ابرها نگاه میکردم و با آنها توی سرم شکل میساختم. وقتی 13 ساله شدم، خانوادهام تصمیم به مهاجرت گرفتند، آن هم به آن سرِ دنیا. این به من یاد داد مکانها زنده هستند و این علاقه در من شکل گرفت که مکانهای مختلف را کشف کنم. من عاشق جادوی زندگی واقعی هستم و دلم میخواهد آن را در داستانهایم به تصویر بکشم... من کارم را در نیویورک شروع کردم و مدتی به عنوان ویراستار گذراندم. این روزها در کشور سنگال که در غرب آفریقاست، زندگی میکنم همراه با همسرم و دو بچهی شگفتانگیزم. من علاوه بر خواندن و نوشتن عاشق آشپزی، بافتنی، پیادهروی، دویدن، دوچرخهسواری و ساختن انیمیشنهای خمیری هستم...»1
کتابهای خانم آندرسن در ایران
جودی دستهبندی جالبی برای کتابهایش دارد. کتابهایی برای نوجوانان و کتابهایی برای بزرگسالانِ نوجوان! او در مجموع ده کتاب نوشته که پنج تای آنها اختصاصی برای نوجوانان هستند، اما فقط دوتا از کتابهای او در ایران ترجمه شدهاند: کتاب «خاطره دزد» و کتاب «سفر به انتهای شب».
بیایید به انتهای شب سفر کنیم
کتاب خیلی عادی شروع میشود و از همان ابتدا متوجه میشوید که دارید دفتر خاطرات دختر نوجوانی را میخوانید که سررشتهای در نوشتن ندارد و این دفتر را به خاطر اصرار مادرش پر میکند. خیابانها و آدمها خیلی عادی و معمولی هستند تا این که صحبت از اژدها توی کتاب میشود! داستان از اینجا جالب میشود که انگار به نوعی در این شهر همزیستی موجودات افسانهای و انسانها وجود دارد و هرچه جلوتر میروید، حیوانات و موجودات عجیب و غریب بیشتر میشوند و برای مردم همهی اینها عادی است و به نوعی کنار هم با مسالمت، زندگی میکنند!
هرچه جلوتر میرویم، با این دنیایی که خیلی شبیه دنیای ماست، اما در اصل شباهتی ندارد، بیشتر آشنا میشویم.
گریسی با خواهر بزرگتر و برادر کوچکتر و پدر و مادرش زندگی میکند. پدر فیزیکدانش نظریههای جدیدی دارد که هیچ کس آنها را جدی نمیگیرد و حتی در خانه هم شنوندهای ندارد! از محل کارش اخراج میشود و همه او را دست میاندازد. گریسی فکر میکند پدر خوبی ندارد چون زیاد به آنها توجه ندارد و در عالم خودش غرق است تا این که...
پیش به سوی ماجراجویی
اگر سرتان برای کتابهای پر از ماجراجویی، تخیلی و هیجانی با چاشنی علم درد میکند، این کتاب خوراکِ شماست!
داستان از این قرار است که برادر کوچکتر گریسی، سم، مریض شده و ابر مشکوکی به خانهی آنها نزدیک میشود. این ابر پیامآور مرگ است و از آن نمیشود فرار کرد. با این حال پدر، یک نظریه عجیب و غریب دارد. او میگوید دنیاهای بیشماری وجود دارد و ما میتوانیم به آنجا فرار کنیم. شاید توی آن دنیاها خبری از این ابرِ مرگآور نباشد! آنها خانه را رها میکنند و با یک کاروان به سمتِ انتهای دنیا میروند تا اَبَرجهانی را پیدا کنند که خبری از ابر و موجودات افسانهای نباشد، اما خب! با این توضیح که هیچ کس در دلش به حرفهای پدر باور ندارد و فقط سفر میکنند چون چارهی دیگری ندارند!
سفر سختتر و خطرناکتر از آن است که فکرش را میکردند، اما در این سفر پرماجرا تمام اعضای خانواده فرصت پیدا میکنند بیشتر با هم تعامل داشته باشند. برای گریسی عجیب است که پدر با آن که در ظاهر توی یک عالم دیگر است، به خاطر کوچکترین عضو خانواده، زندگیاش را به خطر بیندازد، اما بارها این موضوع تکرار میشود و گریسی با بُعد دیگری از شخصیت پدرش آشنا میشود.
زمانی که پدر میخواهد در یک بختآزمایی شرکت کند و در ازای نجات زندگی پسرش، زندگی خودش را ببخشد، گریسی متوجه میشود که چه حامی بزرگی دارند و تصمیم میگیرد با پدرش مهربانتر باشد.
وقتی دوستِ دانشمند پدرش به آنها میگوید که در انتهای دنیا هیچ چیزی انتظار آنها را نمیکشد و پدر با فرشتهای دست و پاچلفتی برمیگردد که قرار است راهنمای سفرشان باشد و همه از او ناامید شدهاند، گریسی تصمیم میگیرد به پدرش یک فرصت دوباره بدهد و بقیه اعضای خانواده را متقاعد کند که به پدر اعتماد کنند.
با این حال پدر و مادر مدتها با هم قهر میکنند و با هم حرف نمیزنند. بچهها نگرانند که خانواده از هم متلاشی شود، ولی متوجه میشوند عشق بین والدینشان عمیقتر از این حرفهاست و آنها حاضرند برای نجات فرزندانشان هر نوع فداکاریای بکنند.
پدر نقش اصلی این رمان نیست، اما کلیدیترین شخصیت است؛ شخصیتی که بیشترین تحول را در داستان دارد. پدری که در ابتدای سفر میبینیم، با پدری که در انتهای داستان میشناسیم، تفاوت زیادی دارد. البته بچهها هم خیلی فرق کردهاند و به علمِ پدر علاقهمند شدهاند خصوصاً گریسی که خیلی شبیه پدرش است. در پایان همه همدیگر را خوب درک میکنند. عشق بینشان عمیقتر شده و میدانند هر اتفاقی بیفتد، یک حامی بزرگ دارند؛ پدری که شاید کمی حواسپرت باشد، اما به وقتش بزرگترین تکیهگاهِ دنیاست.
در نهایت آنها باید با یک فقدان بزرگ در زندگی کنار بیایند و تبدیل به یک خانوادهی معمولی شوند حتی اگر دنیایشان پر از اژدها و پری دریایی و پاگنده و اشباح باشد!
- برگرفته از وب سایت نویسنده
ارسال نظر در مورد این مقاله