مرد مثل مادرم
هادی خورشاهیان
فضای مجازی حُسن عجیبی دارد. البته عیبهایش را هم میدانم، ولی الان میخواهم به آن ویژگی بسیار خوبش اشاره کنم. در فضای مجازی که البته مثلاً تلویزیون هم میتواند یکی از همین فضاها باشد، یک ویدئو یا عکس میبینی که ممکن است در طول عمرت، چنین صحنهای را نبینی. یعنی اینکه یک بندهی خدایی که اهل سفر و جسارت بوده است یا چیزی شبیه این، سر بِزَنگاه، آدم را میخکوب میکند. یکی از همین ویدئوها یک پسربچّه را نشان میدهد با لباسهای خاکی که یکنفر از او میپرسد: «بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی؟» پسربچّه هم جواب میدهد: «میخواهم مرد شوم.» از او میپرسد: «مثل کی؟» او هم میگوید: «مثل مادرم».
حالا البته بیاییم کلاً فضا را زن و مردی نکنیم و نگوییم مادرها فلان کارها را میکنند و پدرها فلان وظایف را دارند. هیچ دورهای را هم با دورهی دیگری مقایسه نکنیم. مثلاً نگوییم دههی پنجاه مادرها کار بیرون نمیکردند و خانهدار بودند، چون عالم و آدم میدانند از دورهی غارنشینی به هر دو طرف، یعنی هم به این طرف و هم به آن طرف، مادرها علاوه بر کار خانه، در شکار و کشاورزی هم چیرهدست بودند. حالا البته اگر بگوییم پدرها در دهههای اخیر نسبت به دهههای غیر اخیر! بیشتر در اُمور خانه کمک میکنند، خیلی بیراه نرفتهایم. اصلاً اخلاق مادرانگی که فقط برای زنها نیست، بعضی مردها یا پدرها طوری هستند که دقیقاً مثل یک مادر به همه رسیدگی میکنند و حواسشان به همه چیز هست.
خُب الان دیگر دربارهی مادر چه حرفی میماند که باید گفت؟ یعنی اصلاً چیزی هست که شما ندانید و من بدانم؟ اصلاً بیایید طبق معمول دست به دامن ادبیات بشویم. شاعر میفرماید:
نوشت از مادر و دفتر کم آورد
هزاران چشم سرخ و تر کم آورد
لغتنامه، جهانی از لغت بود
ولی در گفتن از مادر کم آورد.
این دوبیتی را خودم فرمودهام و در مجموعه شعرم هم چاپ شده است.
چه جالب! الان به ذهنم رسید واقعاً مگر میشود دریاچهای همچون مادر را در استکان گنجاند؟! بهقول مولانا:
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد؟ قسمت یکروزهای
حالا من معنای مصراع دوّمش را خیلی نمیدانم و مُرادم همان گنجاندن بحر در کوزه است و شما هم حتماً آنقدر باهوش هستید که مطلب را بگیرید و سربهسر سرمقالهنویس نگذارید که چرا یکچیزی میگویی که خودت معنیاش را نمیدانی؟! بههرحال به نفع دو طرف ماجراست که خیلی در این موضوع تأمل نکنیم! داشتیم میگفتیم که مادر جامع است، ولی مانع نیست! جامع و مانع یعنی اینکه مثلاً یکی میگوید: «شعر گرهخوردگیِ عاطفیِ اندیشه و خیال است، در زبانی فشره و آهنگین.» این تعریف باید جامع باشد و هیچکدام از ویژگیهای شعر را از قلم نیندازد و باید مانع باشد، یعنی این تعریف فقط تعریف شعر باشد و نه مثلاً تعریف نقّاشی!
حالا ما هرچقدر از صفات نیک مادر بگوییم، خوب است و آخر آخرش بالاخره شاید در یکجایی جامع بشود و هیچکدام از ویژگیهای مادر را از قلم نیندازیم، ولی مانع نیست. یعنی مانعی ندارد فکر کنیم این ویژگیها میتواند ویژگیهای پدر هم باشد.
مادر، خوبی بچّهاش را میخواهد؛ این را که حتماً شنیدهاید؟ البته پدر هم گفتهاند. در منطقهی ما درمورد مادر میگویند: «مادر در شرایطی میتواند خوبی بچّهاش را بخواهد که آن بچّه را خوب درک کند.» و واقعاً چه کسی بهتر از مادر میتواند بچّهاش را درک کند؟ اصلاً همهی خوبیهای مادر را بگذار یک طرف و فقط به همین یک مورد توجّه کن. بشر نیازمند درک شدن است، وگرنه بالاخره بچّه بدون شیر مادر هم بزرگ میشود. بدون لالایی مادر هم آنقدر گریه میکند که خوابش ببرد. بدون کمک دست مادر هم به هرشکلی شده راه رفتن را میآموزد. اگر تا الان نگرفتهاید که دارم به شعر ایرج میرزا اشاره میکنم، بگردید و آن شعر را پیدا کنید و بخوانید.
برگردم به آن پسربچّه که میخواست مثل مادرش مرد باشد؛ مادرِ امروز نانآور خانه هم هست، مادرِ امروز همهی خریدها را هم خودش انجام میدهد، مادرِ امروز با مدیر مدرسه و معلّم هم سروکلّه میزند، مادرِ امروز را فقط در خانه نبینیم؛ مادر امروز خیلی برای خودش پدر است.
ارسال نظر در مورد این مقاله