دلتان میخواهد چهکاره بشوید؟
احمد اکبرپور
من دلم میخواهد رونالدو بشوم!
همیشه دوست داشتم از کلهام یک کار درست و حسابی بکشم. وقت کرنر و خطای پشت هیجده،کله باید دقیق بفهمد که چه زمانی باید بپرد، البته چه مقدار پریدن تنهایی که فایده ندارد، همه میپرند؛ کلهای کله است که دقیق بفهمد چقدر باید از سایر کلهها خودش را بکشد بالاتر. اگر با کله اینطور میتوان توپ را انداخت توی سجاف دروازه، چرا کله را به کار نیندازم؟! کله باید مثل ساعت کار کند، کله باید دقیق بداند کی شیرجه برود و کی حواسش به پاها باشد تا الکی نکشد زیرش.
از بچگی استعداد داشتم که بکشم زیر همه چیز؛ هیجدهقدم که هیچ، از وسط زمین هم زیر قوطی و شیشه نوشابه کشیدهام و دست کم یک شیشهپنجره را شکستهام!
دلم میخواهد رونالدو بشوم تا از پاها و کلهام کار بکشم.
دلم میخواهد گالریدار شوم!
من یک شغل با کلاس میخواهم؛ یعنی صاحب یک گالری بزرگ شوم یا صاحب یک موزه خصوصی. توی گالری همه چیز را به نمایش میگذارند و مردم میآیند تماشا میکنند و میخرند. اگر شما خودتان هم یک بوم نقاشی بخرید و از هر رنگی کمی روی آن بپاشید، میتوانید توی گالری بگذارید و بفروشید. فقط موقع پاشیدن باید چشمهایتان را ببندید و بپاشبپاش کنید. هر چه رنگ به شکل عصبی و وحشیانهای روی بوم پرتاب شود، قیمت تابلوها میرود بالاتر. مشتریها برای رنگ قرمز و خاکستری خودشان را میکشند و توی مزایده هی قیمت را بالاتر میبرند. البته همهی رنگها خوب است، الا دورنگی.
منتقدها برای این تابلوها آن قدر چیزمیز مینویسند که خودشان هم اگر پول داشتند آن تابلو را میخریدند؛ البته جماعت آنها هم از زیرشاخهی نویسندهسانانند و دو سه متر زیر خط فقر. مثلاً چنان از شخصیت نقاش مینویسند که انگار در هنگام پاشش، به مسائل و چیزهای گندهای مثل نفتکش، تریلی، فیل و دایناسورها فکر میکرده است. از توی قطرههای نامنظم رنگها، کهکشان راه شیری و چندین کهکشان ناشناخته را در میآورند و به مخاطب قالب میکنند. میگویند طفلکی دب اکبر و اصغر را میبینید؟ انگار دلشان میخواهد از توی قاب بیرون بیایند و تا سر کوچه بروند و چند تا بستنی و اسمارتیز بگیرند و برگردند. منظور اینکه، اگر آمدید به گالری من و این چیزهایی را که منتقدان میگویند توی آن ندیدید، شاید از قاب بیرون آمدهاند و تا سر سوپری کوچهی بغل رفتهاند.
- مدیر محترم، این تابلو فروشی است؟
- فروشی نیست، ولی به شما میفروشم.
- واای چه سعادتی. میتوانم خالق این قطرههای رنگی را از نزدیک ببینم؟
- این خالق نابغه درست مقابل شما ایستاده است.
نقاشی فقط یکی از چیزهایی است که توی گالری میفروشند. فروش اصلی مال وسائلی است که از سلبریتیها توی آن میگذارند؛ مثلاً جوراب رونالدو را میگذارند و رویاش مینویسند دو میلیون دلار. البته مشتری جوراب را بو میکند و اگر بوی پای رونالدو هنوز مانده باشد، با کله توی مزایده شرکت میکند.
من برای گالریام قصد دارم بومیسازی کنم و عرقچین، لباس زیر و دندان مصنوعی پدربزرگم را برای گالری آماده کنم. ما گالریدارها میگوییم سنگ بگذار، طلا بفروش. مادربزرگ با من دعوا کرد که چرا به شکل جنسیتی به قضیه نگاه میکنم؛ برای نمایشگاه بعدی مادربزرگ این وسائل را آماده کرده است: مسواک ریشریش شده با دستهی صورتی، دو دست جوراب با بوی مادربزرگ، یک مشت موهای ریخته شده که از لای برس بیرون کشیده است و چند تا آدامس جویده شده. در مورد آدامسها او اعتقاد دارد که هنوز میتوانستم بین نیم ساعت تا چهل و سه دقیقه آن را بجوم، ولی به خاطر گالری این کار را نکردم.
ارسال نظر در مورد این مقاله