در انتظار رنگو
یادداشتی بر انیمیشن «رنگو»
علی خانمرادی
پویانمایی «رنگو» اثری کمدی، پرتحرک و وسترن است که در سال 2011 با هزینهای حدود 130 میلیون دلار به کارگردانی «گور وربینسکی» ساخته شده و در همان سال با وجود انیمیشنهای مهمی مانند «پاندای کونگفوکار2»، «گربه چکمهپوش» و «ماشینها2» توانست عنوان بهترین پویانمایی جهان را کسب کند و جایزه معروف سینمایی یعنی اسکار را دریافت نماید.
- خلاصهی داستان:
یک آفتابپرست خانگی که در آکواریوم زندگی میکند و به نمایش و بازیگری علاقه دارد، بر حسب اتفاق سر از بیابانی گرم و بی آب و علف در میآورد. مردم آن منطقه با قحطی و خشکسالی دست و پنجه نرم میکنند. در این میان یک عقاب تیزچنگال که همیشه ساکنین منطقه را میترساند، با شلیک شانسی آفتابپرست خوششانس، از بین میرود؛ از آن به بعد مردم شهر، او را قهرمان خود میدانند. او خود را «رنگو» معرفی میکند و مردم به عنوان کلانتر انتخابش میکنند. رنگو کمکم متوجه میشود که قحطی و کمآبی به دلیل خشکسالی نیست و کسی دارد آب را از مردم دریغ میکند تا بتواند زمینهای آنها را با قیمت ارزان از چنگشان درآورد. رنگو تلاش میکند عامل بیآبی را پیدا کند ولی...
- امید بستن به رنگو! آیا این منطقی است؟
یکی از گفتوگوهای(دیالوگ) معروف انیمیشن رنگو که در فضای مجازی نیز بسیار مورد توجه قرار گرفت، نشان میدهد مردمی که نه آبی برای خوردن دارند، نه آبادی و سرسبزی، تنها با امید به آینده و پایان قحطی زندگی میگذرانند؛ جایی که آقای شهردار به رنگو میگوید:
- اونارو میبینی آقای رنگو! دوستها و همسایههای من! اینجا زندگی سخته! خیلی سخت! میدونی روزها رو چطوری سپری میکنن؟ با امید! با امیدِ روزی که اوضاع بهتر بشه، با امیدِ روزی که آب دوباره بیاد، با تمام این بدبختیها باور دارن که فردایی بهتر در انتظارشونه، آدم با امید زندهست. الان هم امیدشون تویی آقای رنگو!
اگر بخواهیم دو موضوع مهم در این انیمیشن پیدا کنیم و در مورد آنها صحبت کنیم بیشک موضوع امید و موضوع خودشناسی و هویت را در نظر میگیریم. امید مردمی که نمیدانند سختیهایی که تحمل میکنند، حاصل خشکسالی و خشم طبیعت نیست، بلکه کسانی در پشت پرده، تلاش میکنند که از ناآگاهی آنها سواستفاده کرده و ثروت ارزشمندشان یعنی زمین و اصالت و ریشه را از چنگشان درآورند و آیندهی آن سرزمین را در اختیار بگیرند. آنها با سرقت آب ذخیره شده در بانک، که محل نگهداری تنها دارایی مردم است، امید به آیندهای روشن را از دلهای مردم میبرند و مردم مأیوس و ناامید قصد ترککردن شهر و دیارشان را دارند.
در این وضعیت است که شهر به یک قهرمان نیاز دارد تا معمای بیآبی را حل کند و افراد خیانکار را به سزای عملشان برساند؛ به یک کلانتر شجاع و جسور نیاز دارد؛ کسی که روحیهای جستجوگر داشته باشد و امید را به دل مردم برگرداند.
- من واقعاً کیام؟
در این انیمیشن جذاب و پرحادثه، «رنگو» در بخشهای مختلف فیلم چند بار در مرکز قاب تصویر از خود میپرسد: «من واقعاً کیام؟» آیا او یک آفتابپرست خنگ و خیالباف است، یا قهرمانِ مردمی که، به شجاعت او به عنوان کلانتر، دل بستهاند؟
بیشک بیننده این فیلم هم از خود میپرسد: «من واقعاً کیام؟» و به دنبال پاسخی برای فهمیدن هویت و شناخت خود است. من برای چه به دنیا آمدهام و هدفم چیست و چه مسئولیتی دارم؟ آیا من یک انسان معمولی مانند میلیونها انسان دیگر هستم یا میتوانم از تفاوتهایم برای کارهای بزرگ استفاده کنم؛ کاری که رنگو انجام داد و قهرمان یک شهر شد. او با مردم آن شهر تفاوتهای زیادی دارد. حتی رنگ پوست و لباسهایش متفاوت با بقیه مردم است.
رنگ پوست و لباسهای مردم شهر، عموماً از طیف رنگهای خاکستری، قهوهای و زرد است و نزدیکی زیادی به خاک مرده و بیآب و علف آن شهر دارد، در حالیکه کاملاً مشخص است کارگردان سعی کرده شخصیت اصلی را با رنگ و لعاب و جذاب و متفاوت از بقیه نشان دهد.
گذشته از ظاهر، ویژگیهای اخلاقی او هم با بقیه فرق دارد؛ او جسور و خیالپرداز است، خسته نمیشود و روحیهای ماجراجو دارد که این خصوصیت در جریان فیلم بسیار به او و مردم شهر کمک میکند. او اهل سازش با خیانتکارها نیست و حاضر نمیشود سر کسی، بیگناه بالای دار برود. البته گاهی خنگبازی هم درمیآورد و سوتیهای خندهدار و بزرگی از او سر میزند که مطمئناً نویسنده و کارگردان به عمد این ویژگیها را در وجود رنگو قرار دادهاند، آن هم به دو دلیل: یکی اینکه جذابیت و شیرینی این انیمیشن کاملاً مدیون همین خنگبازیها و اشتباهات خندهدار رنگو است و اگر نبود اصلاً طنز و کمدی در این اثر شکل نمیگرفت، دوم اینکه کارگردانان و نویسندگان باهوش میدانند برای این که تماشاگر و بیننده خود را جای شخصیت اصلی قرار دهد و لذت بیشتری ببرد، باید شخصیت قصه کسی باشد شبیه خود ما، شبیه مردم؛ مردمی که گاهی اشتباه میکنند و سوتیهای بدی میدهند. این شکل از شخصیتپردازی باعث میشود مخاطب یا تماشاگر به اصطلاح با قهرمان فیلم همذاتپنداری کند و خودش را جای او تصور کند. با این روش هم از تماشای فیلم لذت میبرد و هم میتواند سؤالات ذهنی شخصیت را از خود بپرسد: «من واقعاً کیام؟»
مثلاً من و شما میتوانیم از خودمان همین سؤال را بپرسیم، و در جواب به این فکر کنیم که آیا کرهی زمین به صورت طبیعی دارد گرم و گرمتر می شود؟! ما هم باید به این نکته فکر کنیم که از بین بردن جنگلها و ساختن کارخانههایی که گازهایی تولید میکنند که باعث میشوند لایهی اوزون آسیب ببیند و اشتباهات دیگر انسانها دارد به زمین عزیز ما آسیب میزند و زندگی ما و میلیونها موجود زندهی دیگر را به خطر میاندازد. و این که آیا باید منتظر قهرمان باشیم یا خودمان هر کدام یک قهرمان شویم و روبهروی دزدان آسایش و امنیت زمین بایستیم؟!
- انیمیشنی پر از نماد و نشانه
باید این انیمیشن جذاب و دیدنی را تماشا کرد و به لحظهلحظهی صحنهها، اتفاقات و شخصیتهای فیلم دقت کرد، چون پر از نمادها و نشانههایی است که کارگردان برای استفاده کردنشان در فیلم، مدتها فکر کرده و نمیشود ساده از کنارشان گذشت. البته اگر فقط برای سرگرمی هم بخواهید تماشاگر این انیمیشن باشید، اوقات لذتبخشی در انتظار شماست، اما چه بهتر که در مورد هر اثر سینمایی که میبینیم، کمی بخوانیم، کمی تحلیل کنیم و نشانهها و منظور نویسنده از هر حادثه، هر معما و هر شخصیت را رمزگشایی کنیم. در یادداشتهای کوتاهی مثل این نوشتار، فرصتی برای رمزگشایی و تحلیل عمیق نیست، اما سعی کردیم شما را برای تماشای آن کنجکاو کنیم.
- سینمای وسترن و غرب وحشی
آفتاب سوزان در بیابان «موهاوی» در ایالت «نوادای آمریکا»، در سرزمین غرب وحشی، به شدت میتابد و «خشکسالی و دروغ»، شهر را به سکوتی غمانگیز فرو برده است. مردم در کوچه و خیابان از همدیگر میپرسند: «کسی هست که بتونه ما رو از این اوضاع نجات بده؟» گرما به 60 درجه نزدیک میشود. هر قطرهی آب پیش از قورت داده شدن، روی زبان، بخار میشود. ناگهان «رنگو» از افقهای دور، از پشت غبار، به سمت دروازههای ورودی شهر میآید...
ارسال نظر در مورد این مقاله