اگر کسی گفت گرم است، باور نکنید!
حامد جلالی
گرم است، هوا خیلی گرم است. دیروز که از خانه بیرون زدم، یک لحظه فکر کردم کنار کورهی آجرپزی دارم راه میروم، یا مثل وقتی که نزدیک تنور نانوایی سنگکی ایستاده بودم. یک دفعه به این فکر کردم که کویر لوت که میگویند گرمترین جای زمین است، با 80 درجهی سانتیگراد پس چیست؟! یا به دمای پلانک فکر کردم، که درجهی نقطهی مرکز بیگبنگ است، یعنی همانجا که یکباره جرقه زد و دنیا به وجود آمد؛ حتماً همانجاست که خداوند فرمود: «کن فیکون»، یعنی: «بشو و شد». رقم دمای این گرما که دیگر قابل خواندن نیست، البته شاید شما بتوانید بخوانیدش، پس عددش را برایتان مینویسم: ۱۴۱ میلیونمیلیونمیلیونمیلیونمیلیون درجه!
حالا تصور کنید که اکثر ادیان دارند در مورد جایی به نام دوزخ یا همان جهنم صحبت میکنند که همهی این گرماها کنارش هیچ است!
توی همین فکرها رسیدم به نانوایی که شاطر کنار تنور ایستاده بود و نان را با دستش از توی تنور بیرون میآورد و پرت میکرد روی توری فلزی و ما با بدبختی به آن دست میزدیم! یعنی دستش نمی سوزد؟! میدانید وقتی کتاب خوانده باشید، ذهنتان نمیتواند یک موضوع را سر راست روایت کند و مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد؛ مثل من که الان یاد آن اهنگر افتادم که با دست، آهن گداخته را از کوره بیرون میآورد و از او پرسیدند که چطور این کار را میکند و او از روزی گفت که به خاطر خدا از گناهی بزرگ که نزدیکش شده بود، گذشت و خدا به پاداش این کارش، آتش جهنم را از او برداشت... باور کردنی است، چون این روزها ما که نمیتوانیم لحظهای زیر آفتاب بایستیم، میبینیم که کارگرهایی زیر همین آفتاب، صبح تا شب، سختترین کارها را میکنند و حتی پایینترین حقوق را میگیرند؛ آن هم در دنیایی که همه فکر میکنند کارگری کار پستی است و مدیر و وزیر و دکترشدن بهترین کار دنیاست! حتی خیلی از بچهها خجالت میکشند بگویند پدرشان کارگر است و برعکس بچههای مدیران و غیره با افتخار از پدرشان نام میبرند. بچهها! انگار یادمان رفته است که بزرگان ما، حتی امام اول ما، روی زمین کار میکردند، چاه میکندند و به این دستهای پینهبسته افتخار میکردند. یادمان نرود که نوع کار مهم نیست و در اصل شرافت انسان است که مهم است و به قول معروف: تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت!
از گرما گفتن همین است دیگر، نمیتوانی یکجا بند شوی، مثل هوا که در اثر گرما بالا میرود، من هم بحثم در اثر گرما بالا میرود و این میشود که میبینید.
گرما از آن واژههایی است که خیلی عجیب است، نمیشود به طور قطع گفت خوب است یا بد! گرمای آتش میسوزاند، سوختنش در کورههای خیلی بزرگ، از آهن، فولاد میسازد که در زندگی انسان خیلی مفید است، اما وقتی کتابی با ارزش میسوزد، از آن پودری به نام خاکستر میماند که هیچ ارزشی ندارد! گرمای آتش گاهی دست ما را چنان میسوزاند که تا مدتها اسیرمان میکند، اما برای حضرت ابراهیم میشود گلستان و یا سیاوش از آن به راحتی عبور میکند، بدون این که کوچکترین آسیبی ببیند. گرمای زیاد و فشار، از کربن که مادهای معمولی است، الماسی قیمتی میسازد و ... واقعاً گرما را نمیشود به صورت دقیق معرفی کرد، ما دور و برمان پر از گرماست، از گرمای آتش گرفته تا گرمای روابط دوستانه و روابط بسیار گرم خانوادگی. مثلاً شنیدهاید که بچهها گرمابخش خانه هستند یا شنیدهاید که میگویند فلانی خیلی برخورد گرمی داشت و ...
گرما چهار حرف است، «گ، ر، م، ا»، تا به حال کلمات را اینطور دیدهاید؟! هر کلمه از چند حرف تشکیل شده، حروف به تنهایی معنای خاصی ندارند، اما همین که کنار هم قرار میگیرند برای ما معنا پیدا میکنند، اما این معنا هم قرارداد اولیهایست که یک نفری یک جایی انجام داده است و ما بعدها از آن کلمه یک تصویری توی ذهنمان ساختهایم و تا این کلمه را میشنویم، آن تصویر میآید توی ذهنمان. اگر اولین بار یک نفر به هوای سرد میگفت گرما، الان شما از حرفهای من تصویری از یک روز برفی داشتید! پس به قول معروف همه چیز نسبی است و بر اساس یک قرارداد، و با توجه به درجههای گرمایی که بالا گفتم، و این که ما هنوز هیچ درکی از درجهی پلانک و بالاتر از آن درجه حرارت جهنم نداریم، هیچ چیزی دراین دنیا قطعیت ندارد.
اصلاً گرما را رها کنیم و برگردیم به بحث همان شغل پدرمان و یا شغلی که میخواهیم در آینده انتخاب کنیم، معیار این که میگوییم شغلی خوب است یا بد چیست؟! آیا پول درآوردن معیار است؟! من اعتقاد دارم هر کاری که آدم بداند در آن مفید است و میتواند به دیگران کمک کند، کار خوبی است. حتماً دیدهاید که یک بقال، طوری با مشتریها گرم میگیرد که همهی اهل محل دوستش دارند، اما مثلاً یک دکتر، مهندس، وکیل، نماینده و ... که اخمهایش توی هم است و با مردم سرد برخورد میکند، مورد نفرت مردم است و کسی دور و برش نمیرود. جالب است باز هم به بحث گرما رسیدیم، پس ببینید که گرما چقدر در زندگی ما تأثیر دارد! شما نظرتان چیست؟! در مورد چی؟! در مورد هر چیزی که دلتان میخواهد نظر بدهید، ما دوست داریم با شما حرف بزنیم و دوست داریم اینجا جایی باشد که ما با شما گفتوگو کنیم! درست است این نشریه کاغذی است، اما ما در دورهی اینترنت و ارتباطات قوی هستیم و راههای ارتباطی خوبی داریم که در عرض چند دقیقه نظرات شما را بشنویم و بخوانیم. و حتی نظراتتان را میتوانیم در مجله منتشر کنیم.
نان را گرفتم و موقع برگشت گرمای نان هم به گرمای هوا اضافه شد، اما تماشای آدمهای دور و برم که هر کدام موجودی دیدنی هستند و مثل یک دنیای ناشناخته، آدم دوست دارد به درونشان برود و بشناسدشان، و فکر این که نان را میبرم خانه و همه دور سفره جمع میشویم و فضای خانه گرمتر و صمیمیتر میشود، باعث شد که اصلاً گرما اذیتم نکند.
راستی منتظر نظراتتان هستم:
ایتا 09904339561
Salambacheha.mag@gmail .com
ارسال نظر در مورد این مقاله