امتحان نگیر
هادی خورشاهیان
1-
موقعی که ما درس نمیخواندیم (بگویم میخواندیم، دروغ است و خدا را خوش نمیآید!) بله موقعی که ما درس نمیخواندیم، معلّمها با دو گروه از دانشآموزان اصلاً مشکلی نداشتند. یک گروه آنهایی بودند که خودشان حالا به هردلیل بیموردی! درسخوان بودند و معلّم مشکلی با آنها نداشت و یک گروه هم که اصلاً از بیخ و بُن تنبل بودند و هر کلاس را سه سال میخواندند و به طور طبیعی معلّم با آنها هم مشکلی نداشت، چون درسخوان نمیشدند و خانوادههایشان هم، نه از بچّههایشان توقّعی داشتند و نه از معلّمها. این وسط یک گروه سوّمی بودند که اگر با خطکش فلزی تنبیه میشدند، کمی در نمراتشان تأثیر میگذاشت و اینها همان گروه دردسرساز بودند و معلّم باید برای آنها جان میکَند.
2-
ما که از همین گروه سوّم بودیم، درست مانند همان دو گروه دیگر از امتحان ترسی نداشتیم. از قدیم میگفتند دو گروه از امتحان نمیترسند. اوّل گروهی که درسخوان هستند و درس را کاملاً بلدند. دوّم هم گروهی که درسخوان نیستند و درس را اصلاً بلد نیستند. ما گروه سوّمیها هم البته از امتحان ترسی نداشتیم. یا خودمان به زور 10 میگرفتیم و یا تقلّب میکردیم و یا معلّم خودش به ما 10 را میداد!
3-
رقابت در کلاس ما اصلاً معنایی نداشت. ما همه بچّهی پدرهای کارگر و مادرهای خانهدار بودیم و دلیلی نداشت با هم رقابت کنیم. رقابت مال بچّههایی بود که پدرانشان دکتر بودند. مثلاً پسر جرّاح قلب با پسر جرّاح مغز رقابت میکرد تا برتری خودش و پدرش را ثابت کند، وگرنه پسران پدران دستفروش و کارگر و کشاورز که دیگر برتری خانوادگی نسبت به هم نداشتند!
4-
البته این عدم رقابت بین ما دانشآموزان و پدرانمان بود، وگرنه مادرانمان سر ما رقابت میکردند. مثلاً مادری که پسرش یک ضرب مردود شده بود، سرش را بالا میگرفت و با اُبهت در سرمحل قدم میزد و افتخار میکرد که پسرش وزنه را یک ضرب بالای سر برده است! مادرهایی هم که پسرانشان زیر هفت هشت تجدید آورده بودند، اصلاً تا مدتّی در سرمحل آفتابی نمیشدند. برای مادری که هشت تا بچّه آورده بود، خیلی اُفت داشت پسرش سه تا تجدید آورده باشد! لابد دلتان میخواهد حال و روز مادرانی را بدانید که پسرشان قبول شده بود. راستش ما اصلاً با چنین خانوادههایی سلام و علیک هم نمیکردیم، چه برسد به رفت و آمد و اصلاً از حال و روزشان هم خبری نداشتیم.
5-
پدران ما برخلاف ما که اصلاً از تنبل بودنمان ناراحت نبودیم، به شدّت از نفهمی! ما رنج میبردند. آنها کارگر بودند و میدانستند نان به چه سختی میآید سر سفره. موهایمان را خودشان کوتاه میکردند و حّتی دستمان را وقتی میشکست خودشان گچ میگرفتند! ولی اگر خدای نکرده بیماری خاصّی داشتیم، مجبور بودند ما را ببرند دکتر و برای مخارج دکتر دستشان را پیش حتّی دستفروشها دراز کنند و قرض بگیرند و هزارجور به قول خودشان خفّت را (دور از جانشان) تحمّل کنند. اینجا بود که گاهی برای چنددقیقه و فقط چنددقیقه! از بیعرضه بودن خودمان ناراحت میشدیم.
6-
البته ما بعدها آنقدر کجدارومریز درس خواندیم که حتّی دانشجو هم شدیم! همیشه هم از این تعجّب میکردیم که در دانشگاه هم از ما امتحان میگرفتند. اصلاً معنی نداشت هم سر کلاس برویم و هم امتحان بدهیم! دانشجو یا باید سر کلاس حاضر شود و یا باید امتحان بدهد. دوتایش با هم برای دانشجو مثل سم است. تازه از نظر ما دلیلی نداشت دانشجویی که میرود دانشگاه و پول میدهد، در معرض خطر امتحان قرار بگیرد! البته اُستادانمان معتقد بودند دانشجویی که پول میدهد و میآید سر کلاس و درس نمیخواند، اصلاً ارزش امتحان گرفتن هم ندارد!
7-
حالا که در هنگامهی کارزار تقلّب حواستان خوب جمع است که بهترین شکل ممکن تقلّب بفرمایید! لطفاً درس را هم خوب بخوانید. در فیلم سینمایی «جان ویک 4» یکی از شخصیتهای فیلم میگوید: «شیوهی تو در انجام یک کار، شیوهی تو در انجام همهی کارهاست.» این جملهی کلیدی را هرگز فراموش نکنید. اینهایی که میفرمایند ما که از درس خواندن به جایی نرسیدیم، بد درس خواندهاند. در حدّ دیپلم و لیسانس خواندهاند. درس را در حدّ دکترا بخوانید لطفاً که وقتی میروید دندانپزشکی و حقوق پانزده روزتان را بابت یک ساعت کار دندانپزشک پرداخت میکنید، به عالم و آدم بد و بیراه نگویید.
8-
برای شمارهی هشت نکتهی خاصّی ندارم. فعلاً به همان نکتهی شماره هفت فکر کنید!
9-
استمرار داشته باشید. استمرار از استعداد هم مهمتر است، چون وجود خارجی دارد. استعداد اصلاً وجود خارجی ندارد. مردم در طول تاریخ برای این که از برخی موفّق نشدنهایشان خیلی ناراحت نشوند، آن را گردن بیاستعدادیشان میانداختند. حالا اگر کوتاه بیاییم و قبول کنیم مثلاً موسیقی استعداد میخواهد که البته نمیخواهد و همهی مردم در همه چیز استعداد و توانایی یکسانی دارند، عمراً قبول کنیم درس خواندن هم استعداد میخواهد.
10-
و امّا آخرین نکته این است که همهی نکات قبلی را جدّی بگیرید، حتّی نکتهی هشت را! با درس نخواندن هم خودتان را آزار و اذیت میکنید هم بقیه را. مردمآزاری هم که میدانید کار بدی است. جدا از این، حالا که فرصت دارید برای آینده و در اجتماع از خودتان یک شخصیت قابل احترام و علاقه بسازید. برای این کار همیشه فرصت نیست. باور کنید.
ارسال نظر در مورد این مقاله