10.22081/hk.2023.74558

سختی‌های سفر(نامه)!

موضوعات

سختی‌های سفر(نامه)!

هادی خورشاهیان

 این هم البته از عجایب روزگار است که سفرنامه هم سختی‌های خودش را داشته باشد! از خیلی قدیم‌ترها تا همین نزدیکی‌ها، مردم سفر را برای خوش‌گذرانی نمی‌رفتند. سفرها یا کاری بود و تجّار می‌رفتند تجارت و هزار تا بدبختی و خطر در کمین‌شان بود و یا برای زیارت می‌رفتند سفر که همان هم خطرش فقط کمی کمتر از سفر تاجران بود و هزار جور مصائب در مسیر منتظر زائران بود. سفرهای دیگری هم بود مثل ییلاق و قشلاق و کوچ که آن هم هیچ ربطی به خوش‌گذرانی نداشت و از همه‌ی این سفرها بدتر کوچ‌های اجباری بود که یا حاکمان مردم را مجبور به کوچ می‌کردند یا شرایط اقلیمی مثل خشک‌سالی. یک جور سفر وحشتناک دیگر هم بود مثل وقتی که پادشاهان قصد کشورگشایی داشتند و سربازان بدبخت به سفرهای گاهی بی‌برگشت می‌رفتند.  الان یادم آمد یک نوع سفر دیگر هم بود که مریض را از یک شهر می‌بردند به یک شهر دیگر و جنازه‌اش را برمی‌گرداندند. کلّاً سفرهای قدیم سفرهای خوبی نبودند.

 با این مقدّمه از هر نوع سفری که در این روزگار می‌روید، لذّت ببرید. خواهش می‌کنم هیچ سفری را به خودتان و خانواده‌ی محترم‌تان سخت نکنید. از این هشدار و خواهش که بگذریم باید برسیم به سختی‌های سفرنامه‌نویسی.

سفرنامه‌نویسی در قدیم‌ترها برخلاف سفرها از جذابیت بیش‌تری برخوردار بود. سختی‌هایش را ناصرخسرو و مارکوپولو تحمّل می‌کردند و ما مفت و مجانی از چهار طرف دنیا با خبر می‌شدیم. سفرها چون پای پیاده بود جزئیات خیلی خوبی داشت.

 

الان می‌نویسیم در تهران سوار هواپیما شدیم و یک ساعت و ربع بعد به شیراز رسیدیم. توی هواپیما هم که در یک ساعت و ربع اتّفاق خیلی خاصّی نمی‌افتد. این وسط «ژول‌ورن» از همه زرنگ‌تر بود و سفرنامه‌های تخیلی می‌نوشت. هیچ سفرنامه‌ای هم به اندازه‌ی سفرنامه‌های او در طول و عرض و ارتفاع تاریخ و جغرافیا خواننده نداشته است. از «دور دنیا در هشتاد روز»ش گرفته تا «سفر به ماه» و «سفر به اعماق زمین» و «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» و غیره و غیره.

 خب حالا همه‌ی این‌ها را گفتیم تا بگوییم که سفرنامه‌نویسی تقریباً شبیه جوک گفتن است. حالا چرا تقریباً؟! به این دلیل ساده که جوک را یکی دیگر ساخته است و ما باید بتوانیم آن را درست و حسابی تعریف کنیم، ولی سفرنامه را هم باید خودمان درست کنیم و هم خودمان خوب آن را تعریف کنیم. حالا مشکلات از این‌جا شروع می‌شود که سفر اگر خوب باشد و نکته‌های جالب داشته باشد، باید بتوانیم آن را خوب تعریف کنیم. حالا بزند و سفر اصلاً اصلش هم خوب نباشد. آن‌جا دیگر باید بزنیم توی سرمان که یک سفر عادی و بدون جاذبه‌ی توریستی را چطور با آب و تاب تعریف کنیم که خواننده که در این مورد شما باشید، از آن لذّت ببرید. شما می‌توانید در این مورد خاص با من همکاری کنید و از این سفرنامه لذّت ببرید تا مجلّه در موارد بعدی هم از همکاری من استفاده کند و من بتوانم با حق‌التألیف هر مطلبی که می‌نویسم و البته چاپ می‌شود، یک کتاب سفرنامه بخرم و از سفر بقیه لذّت ببرم.

 و امّا حالا می‌رسیم به اصل سفر:

 صبح ساعت چهار راه افتادیم. نه این جمله برای شروع سفرنامه اصلاً قشنگ نیست. حالا بماند که دروغ هم هست. سفرنامه از همان اوّل باید با هیجان شروع بشود. پس دوباره از اوّل شروع می‌کنیم:

 داشتیم چمدان‌های‌مان را می‌بستیم که سعید زنگ زد و گفت خودشان می‌خواهند از تعطیلات‌شان استفاده کنند و نمی‌توانند این سه چهار روز در شیراز میزبان ما باشند. تلفن را که قطع کردم قبل از این که عصبانی بشوم دیدم حق با سعید است که دلش می‌خواهد خودش از تعطیلات خودش استفاده کند. اجباراً زنگ زدم به وحید و گفتم ما می‌خواهیم بیاییم گرگان. وحید هم گفت هر جا هتل گرفتید لوکیشن بفرستید ما هم بیاییم دیدن‌تان. این دفعه قبل از این که تلفن را قطع کنم و تصمیم بگیرم عصبانی نشوم و حق را به وحید بدهم، گفتم کور خوانده‌ای از بیخ و بن، و ما اصلاً هتل نمی‌رویم و می‌آییم خانه‌ی شما. وحید هم به ناچار قبول کرد! خب برگردم به آن‌جا که گفتم ساعت چهار صبح راه افتادیم، ولی بعد معلوم شد دروغ می‌گویم و ساعت هشت صبح راه افتادیم نه چهار صبح. آدم عاقل که سفر را با اعمال شاقّه شروع نمی‌کند. اعمال شاقّه را در گوگل جست و جو کنید تا معنی‌اش را بهتر یاد بگیرید. بله ساعت هشت راه افتادیم و هشت شب رسیدیم. باید زودتر می‌رسیدیم، ولی چون جادّه ترافیک بود هشت شب رسیدیم. الان یادم آمد هشت نرسیدیم و ده رسیدیم و اصلاً هم ترافیک نبود و خودمان ساعت یک بعد از ظهر راه افتادیم و بکوب از تهران رفتیم تا خود گرگان و اصلاً هیچ خاطره‌ای هم برای خودمان در بین راه درست نکردیم و به هیچ جزئیاتی هم توجّه نکردیم که به درد سفرنامه‌نویسی بخورد. یادتان باشد همان اوّل گفتیم کلّاً سفرنامه‌نویسی کار خیلی سختی است. قبلاً این طوری بود که همه یک دفترچه داشتند و یک چیزهایی را توی دفترچه یادداشت می‌کردند و مهرماه که می‌رفتند مدرسه در انشای‌شان با موضوع «در تابستان به کجا سفر کردید؟» از آن یادداشت‌ها استفاده می‌کردند. الان شرایط با آن موقع خیلی فرق کرده است و دفترچه تبدیل شده است به گوشی تلفن همراه و بچّه‌ها از سه ساله تا هجده ساله در طول سفر روی صندلی عقب لم داده‌اند و سرشان توی گوشی است و اصلاً متوجّه نمی‌شوند ماشین در حال حرکت است یا ایستاده و این وسط نمی‌دانم چرا مجلّه از ما سفرنامه خواسته است!

 داشتیم می‌گفتیم شب ساعت ده رسیدیم گرگان و رفتیم خانه‌ی وحید و دیدیم زن و بچّه‌اش تشریف ندارند. برای این که با خبر شویم شام را کِی می‌آورند سراغ خانمش را گرفتیم که معلوم شد زن و بچّه‌اش رفته‌اند مسافرت! حالا واقعاً ما باید سفرنامه بنویسیم؟ بهتر نبود سعید و خانمش سفرنامه بنویسند یا زن و بچّه‌ی وحید؟ الان ما از کجای سفرمان سفرنامه‌ی جذّابی دربیاوریم؟ بگوییم یک روز هم رفتیم گنبدکاووس جذّاب می‌شود؟ برویم ناهارخوران گرگان شما لذّت می‌برید؟ واقعاً آدم وقتی پدر می‌شود چقدر شرایطش سخت می‌شود. من وقتی چهارده ساله بودم از یک سفر یک روزه از نیشابور به مشهد تا یک ماه خاطره برای تعریف کردن داشتم. کاش از اوّل به جای سفر خرداد ماه 1401 تهران به گرگان، سفرنامه‌ی شهریور 1366 نیشابور به مشهد را برای‌تان می‌نوشتم. الان هم دیر نشده است. ماهی را هروقت که از آب بگیری دهانش را باز و بسته می‌کند و به آدم فحش می‌دهد!

 صبح ساعت هشت از پنج‌راه نیشابور سوار اتوبوس شدیم که برویم نخریسی مشهد و از اتوبوس پیاده شویم. با کی؟ آها نگفتم. بله با رضا دوستم که پنج سال از من بزرگ‌تر بود و نوزده سالش تمام شده بود. می‌رفتیم مشهد سینما. نیشابور آن موقع سینما نداشت. اتوبوس یک ساعت بعد رسید به پیچ دلبران. این پیچ به طرز عجیبی وحشتناک بود. یک امامزاده هم آن‌جا بود و یک پلیس راه. اتوبوس که جلوی پاسگاه یا همان پلیس راه ایستاد، یک افسر وارد اتوبوس شد. آن قدیم‌ترها از این اتّفاق‌ها زیاد می‌افتاد. افسر مستقیم آمد سراغ رضا و شناسنامه‌ی رضا را از او گرفت و آن را نگاه کرد و رضا را با خودش برد سربازی! من هم از اتوبوس پیاده شدم و رفتم آن طرف جادّه و سوار اتوبوس مشهد به نیشابوری که یک ساعت بعد به پاسگاه رسید شدم و برگشتم نیشابور!

 این بود سفرهای ما و سفرنامه‌های ما. همین است که هست.

CAPTCHA Image