آهنگ عاشورا
اکرمسادات هاشمیپور
درختان خشک، دریا زرد
زمین گرم است و شب غمگین
صدای طبل میآید
صدای نوحهای غمگین
میان موج هیئتها
تو را گم میکنم گاهی
اگر چه خوب میدانم
که تو روشنتر از ماهی
دلم بیتاب یک دشت است
دلم دلتنگ عاشورا
نلرزانده نگاهم را
مگر آهنگ عاشورا
عمهجانم
منیره دشتی
دست روی سرم کشید عمه
دردهایم چهقدر کمتر شد
صورت عمه را که بوسیدم
لبم از اشکهای او تر شد
توی چشمش نگاه کردم خوب
عمه زینب، شبیه بابا بود
بعد از رفتن عموعباس
عمهجانم چهقدر تنها بود!
زخم آن دست خستهاش را با
پارهی چادر سرم (خودم) بستم
مثل حرف خودش به او گفتم
عمهجانم نترس من هستم!
ارسال نظر در مورد این مقاله