صفحهی خدا
همین که چراغی روشن است
سیدهلیلا موسویخلخالی
این شبها وقتی برق میرود، خانه تاریک میشود؛ آنقدر تاریک که راه اتاق و آشپزخانه را گم میکنم و به در و دیوار میخورم. همینکه چراغی روشن میشود، نورش دیگر نمیگذارد، گم شوم. همین موقع است که چشمم را میبندم و به تو فکر میکنم. به تو که اگر نورت در دلم نبود، آرزوهایم راه را گم میکردند و به در و دیوار میخوردند.
چه خوب که هستی.
سپاسگزارم خدای زیبایِ مهربان!
ارسال نظر در مورد این مقاله