سفر
سعیده اصلاحی
قاصدک با بهار راهی شد
رد شد از تپههای گلکاری
میدوید و دلش سفر میخواست
پر در آورده بود انگاری
نرم بر روی سبزهها قِل خورد
گاهی از خار بوتهها ترسید
شب که شد گوشهای نشست آرام
راه را از ستارهها پرسید
قاصدک با بنفشهها رقصید
با پرستو به آشیانه رسید
آنقدر رفت تا که بالأخره
با خبرهای خوش به خانه رسید
قصهی بهار
مریم زرنشان
دانهای
قصهی بهار را شنیده بود
روی آفتاب و ماه را
ندیده بود
در دلش
امید زنده شد جوانه زد
توی گوش دانهها
حرفهای شاعرانه زد
ناگهان
دانهها
یکی یکی بال و پر زدند
با هم از دل سیاه خاک سرزدند.
ارسال نظر در مورد این مقاله