دل نوشتهی یک کمد دیواری!
نرگس مهتدی
کمد نگو، بگو مخزن اسرار! بگو انبار مهمات، بگو محل اختفا! هیچ دیواری از دیوار کمد دیواری بیچاره کوتاهتر نیست: یعنی این آدمها اینقدر که چیز توی من میچپانند توی تریلی هجده چرخ نمیگذارند.
آخر این انصاف نیست ساعت هم دیواری است، تابلو هم روی دیوار نصب میشود اولی زحمت میکشد یک تیک و تاکی میکند دومی هم که هیچ، برای خودش آن بالا جا خوش کرده و همه با بهبه و چهچه نگاهش میکنند، آنوقت فقط کم مانده یک شتر با بارش را بار من کنند، هیچ هم به فکر نیستند که دیسک کمر - نه ببخشید - دیسک طبقه میگیرم و «ام آر ای» لازم میشوم. کسی نیست بگوید آقا در کمد دیواری بازه حیای شما کجاست؟
از اینها که بگذریم در مقابل این همه خدمت صادقانه آیا کمی قدرشناسی و احترام لازم نیست؟!
یک مثال میزنم؛ یخچال در دارد، کمد هم درد دارد. اولی را چنان با احترام باز میکنند مبادا خداینکرده آب در دل ژلهی آلوئهورای طبقهی اولش تکان بخورد و کمی بلرزد، ولی درِ کمد بدبخت را همچین با خشونت باز میکنند و تق میبندند انگار طلبکارند. خلاصه که بر ما گذشت...
ارسال نظر در مورد این مقاله