قصهنامه ی قارقاری
نیروانا خلیلی- اراک
آقاکلاغه گفت: «همش تقصیر توئه خانوم، تو گفتی نامهها را باز کنیم. حالا باید برم از آقاخرسه عذرخواهی کنم و ببینم چه کار میتونم براش بکنم که ما را ببخشه.»
از خونه بیرون رفت، گوشیاش را درآورد و به اسنپ زنگ زد و تاکسی عقاب فوری دم در خانه ظاهر شد.
سوار شد و سریع خودش را به خانهی آقاخرسه رساند. در زد و آقاخرسه که شبیه یک بشکه قهوهای بود، جلوی آقاکلاغه ظاهر شد. صورت آقاخرسه پر از نیش زنبور بود.
آقاکلاغه با تعجب گفت: «وای! چی شده؟»
- هر روز بساطم همینه. عسلفروشی سخته دیگه. خب حالا اینجا چه کار داری؟
آقاکلاغه سرش را پایین انداخت و گفت: «بله، نامه داری، ولی با عرض معذرت ما نامهی شما رو خوندیم.»
خرس با عصبانیت گفت: «چه کار کردید؟»
کلاغ گفت: «ببخشید! پشیمان هستیم... در عوضش هر کاری بخوای براتون میکنم.»
خرس کمی فکر کرد و گفت: «ببین من شنیدم یه دستگاهی اومده که عسل مصنوعی درست میکنه، ولی باید بری به شهر و برام پیداش کنی.»
- ولی...
خرس وسط حرف کلاغه پرید: «ولی نداره، اگه میخوای ببخشمت باید این کار رو بکنی.»
کلاغ که دید چارهای ندارد، پرواز کرد تا به شهر رسید. فکر میکنی چرا اسنپ نگرفت، خب پول کم داشت و میخواست دستگاه هم بخرد.
وقتی به شهر رسید، کلی پرسوجو کرد، ولی کسی خبر نداشت. ناگهان به یک کلاغ دیگر برخورد کرد و گفت: «شما میدونید دستگاه عسلساز مصنوعی رو کجا میفروشن؟»
کلاغ گفت: «آره، برو کوچهی سمت راست، گذرگاه دوم، عسلفروشی آقا چاخان...
کلاغه رفت و رفت تا مغازه را پیدا کرد. وارد شد و سلام کرد. گفت: «داداش عسلساز مصنوعی میخوام دارید؟»
آقا چاخان بردش به یک جای مخفی و گفت: «اول پول پیش خرید دستگاه را بده تا نشانت بدم.»
آقاکلاغه پول را داد، دستگاه را گرفت و با هزارتا بدبختی آوردش برای آقاخرسه.
وقتی به خانهی خرسه رسید و دستگاه را داد، چشمهای آقاخرسه از خوشحالی برقی زد و حسابی از کلاغه تشکر کرد.
آقاکلاغه خسته و کوفته، ولی با خیال راحت به خانه برگشت و دیگر هرگز نامهی کسی را باز نکرد و آقاخرسه هم از آن به بعد عسل مصنوعی به حیوانات داد.
ارسال نظر در مورد این مقاله