10.22081/hk.2022.73630

باز باران- جامانده- تازه- شعر برف - برایم نامه بنویس

باز باران

اسماعیل اله‌دادی

باز باران

قطره

قطره

دانه

دانه

با درخت و سقف خانه

با تن لخت خیابان

گرم حرف و گفت‌‍وگو شد

دست هر چه چاله چوله

پیش پای رهگذرها

نم نمک

آهسته رو شد

 

جا مانده

محمود پوروهاب

نه یک قدم پس

نه یک قدم پیش

در برف سنگین، گیر کرده

برفی که دست و پای او را

زنجیره کرده

از گله‌ی خود

جا مانده آهو

در سوز و سرما

یخ بسته حتی، ناله‌ی او

دلواپسم من

خیلی برایش

ای کاش بودم

آن دور و بَرها

تا می‌گشودم

زنجیر برف از دست و پایش

 

تازه

بابک نیک‌طلب

چه خبرها؟ خبری تازه بگو

خبر داغ‌تری تازه بگو

آفتابی شو و هر لحظه بخند

از طلوع سحری تازه بگو

پر و بال تو اگر بسته شده

باز از بال و پری تازه بگو

قفل غم را بگشا، شاد و رها

از کلیدی و دری تازه بگو

هر چه را داری چون ابر ببخش

به زمین از ثمری تازه بگو

جاده‌ها چشم به راهت هستند

از شروع سفری تازه بگو

 

 

شعر برف

زهرا عراقی

آسمان

پاکتی از ابر را

باز کرد

شعر برف

حرف حرف

ریختن آغاز کرد

 

برایم نامه بنویس

انسیه موسویان

چرا تاریک و سردی

کنار این همه رنگ؟

چه حسی داری امروز؟

پر از ابری و دل‌تنگ؟

چه حسی داری امروز؟

بگو! تاریک؟ روشن؟

دلت می‌خواهد الآن

کجا باشی دقیقاً؟

کنار ساحلی دور

رفیق موج و ماهی؟

و یا چون ذره‌ای گم

در این دود و سیاهی؟

میان یک جزیره

جدا از هر چه انسان؟

و یا در قیل و قال

‌خیابان‌های تهران؟

من آن سنگ صبورم

بگو در دل چه داری؟

پر از ابری و دل‌تنگ

نمی‌خواهی بباری؟

من و این بغض پر پر

تو و این صفحه‌ی خیس...

چه حسی داری الآن؟

برایم نامه بنویس

CAPTCHA Image