چند لطیفه متناسب با آب و هوای سردسیری
دعوا
همهی مردم بعد از تموم شدن دعوا حرفایی رو که باید میزدن و نزدن، یادشون میآد. من حرفایی رو که نباید میزدم؛ اما زدم یادم میافته.
مهمانی
دوست بابا از شهرستان اومده بود خونهمون مهمونی. ناهار بهش کرفس دادیم. شام اسفناج و کاهو. فردا صبحش صبونه نون و سبزی دادیم. گفت: «ناهار دیگه چیزی درست نکنید. خودم میرم میچرم!»
فروشگاه
مامانه و پسره رفتن فروشگاه. پسره هی شلوغبازی درمیآورد و میدوید اینطرف و اونطرف. مامانه گفت: «حالا که اینقدر اذیت میکنی، برات چیپس نمیخرم.»
پسره یه چیپس برداشت، درشو باز کرد و گفت: «حالا دیگه مجبوری بخری.»
مینیبوس
مسافره سوار مینیبوس میشه و سلام میکنه. هیچکس جواب سلامشو نمیده. عصبانی میشه، میگه: «یه مشت خر و گاو نشستن توی مینیبوس...!»
رانندههه صداشو میشنوه یه دفعه میزنه روی ترمز. همهی مسافرا میافتن روی هم. بلند میشه میاد یقهی مسافره رو میگیره، میگه: «بگو ببینم کی خره، کی گاوه؟»
مسافره میگه: «والا اینطور که تو زدی روی ترمز، دیگه معلوم نیست. همه قاطی شدن!»
استوری
زنداییام توی اینستاگرامش عکس یه سفره با یه عالمه غذاهای مختلف گذاشت. زیرش نوشت: «ناهار امروز!»
داییام زیرش کامنت گذاشت: «اینا رو کی میپزی که ما نمیبینم؟»
زنداییام کلاً اینستاشو پاک کرد.
دکتر
یه دکتر توی محلهمون هست که خیلی عجول و به همه ور کن هستش. وقتی میریم پیشش، میگه: «فعلاً این داروها رو برات مینویسم، ولی بعداً حتماً یه دکتر درست و حسابی برو!»
تردمیل
بابام واسه خونهمون تردمیل خریده، ولی نمیذاره ازش استفاده کنیم. میگه: «روش میدوید، خراب میشه!»
دوست
یه دوست خیلی خوب و آقا داشتم. یه بار باهاش دعوام شد. هر چی فکر کردم که یه نقطه ضعف ازش گیر بیارم و تحقیرش کنم، چیزی پیدا نکردم. آخرش گفتم: «برو گمشو. تو اگه شعور داشتی با من دوست نمیشدی.»
ارسال نظر در مورد این مقاله