گفتوگوهای ماندگار
حسین کریمشاهیبیدگلی
مجتهد در طب
یکی از پزشکان قم نقل میکرد: «هنگامی که خبر دادند امام خمینی دچار ناراحتی قلبی شدهاند، خودم را به بالین ایشان رساندم و فشار خونشان را گرفتم. فشارسنج عدد پنج را نشان میداد. و این از نظر پزشکی خیلی خطرناک بود. کارهای اولیه را انجام دادم و پس از دو ساعت که وضع کمی بهتر شده بود و در عین حال هنوز خطرناک بود که حرکت کنند، دیدم ایشان آماده حرکت شدهاند.» عرض کردم: «آقاجان! چرا برخاستید؟» فرمودند: «نماز!»
عرض کردم: «شما در فقه مجتهدید و من در طب! حرکت کردن برای شما به فتوای من حرام است! بهتر است خوابیده نماز بخوانید.»
ایشان نیز با دقت به نظر من عمل کردند.
عزت نفس
روزی «اسکندر مقدونی» به دیدن «دیوجانس» حکیم یونانی رفت. دیوجانس مقابل آفتاب دراز کشیده بود و فکر میکرد. اسکندر مقابل او ایستاد و گفت: «ای حکیم! از من چیزی بخواه تا بی درنگ، خواهشات را برآورم.» دیوجانس بی آنکه در مقابل اسکندر تکانی به خود بدهد، گفت: «تو اکنون جلوی آفتاب را گرفتهای، لطف کن و اندکی کنار برو.»
اسکندر وقتی بینیازی و عزت نفس آن حکیم را دید، گفت: «به راستی اگر اسکندر نبودم، دلم میخواست دیوجانس باشم!»
سفارش دو دنیا
مرحوم علامه طباطبایی نقل میفرماید: «هنگامی که در نجف اشرف مشغول به تحصیل بودم، به خاطر خویشاوندی که با جناب حاج میرزاعلی قاضی«ره» داشتم، گاهی به محضر آن استاد شرفیاب میشدم.
روزی درِ یک مدرسه ایستاده بودم که مرحوم آقای قاضی از آنجا عبور میکرد. وقتی به من رسید، دست روی شانهی من گذاشت و فرمود: «ای فرزند! دنیا میخواهی نماز شب بخوان؛ آخرت میخواهی، نماز شب بخوان!»
مملکت امن و امان
در ایام صدارت میرزا تقیخان امیرکبیر، روزی احتشام الدوله؛ عموی ناصرالدین شاه که والی بروجرد بود به تهران آمد و به حضور میرزاتقیخان رسید. امیر از احتشام الدوله پرسید: «وضع بروجرد چگونه است؟»
والی جواب داد: «قربان! اوضاع به قدری امن و امان است که گرگ و میش از یک جوی آب میخورند.»
امیرکبیر برآشفت و گفت: «من میخواهم مملکتی که من صدراعظم آن هستم، آنقدر امن و امان باشد که گرگی وجود نداشته باشد که در کنار میش آب بخورد، تو میگویی گرگ و میش از یک جوی آب میخورند؟!»
ضمیر، مرجعش را پیدا میکند
معروف است که عقیل برادر علیبنابیطالب(علیه السلام) به درگاه معاویه رفت و از خوان او بهره برد؛ اما کار به جایی رسید که یک روز معاویه به او گفت: «باید به علی لعنت بفرستی!»
عقیل بر منبر رفت و گفت: «ای مردم! معاویه به من فرمان داد که علی را لعن کنم که بر او لعنت باد.»
(آنها که به زبان عربی آشنا هستند میدانند که در این عبارت، علیه اللعنه، هم میتواند به علی باز گردد و هم به معاویه.)
معروف است که معاویه متوجه شد و گفت: «ای مرد! تو چه کسی را لعن کردی؟»
عقیل گفت: «ای خلیفه! لعن جای خودش را پیدا میکند!»
بازار گرم درس
مرحوم علامه حسنزادهآملی میگوید: «در تهران برف سنگینی آمده بود و روز تعطیل رسمی هم بود. تردید داشتم که به درس علامه شعرانی«ره» بروم یا نه. بالأخره رفتم و عذرخواهی کردم که با این برف نباید مصدع میشدم.
ایشان فرمودند: «امروز گداها را در مسیر دیدی؟»
گفتم: «بله! این روزها بازارشان گرم است.»
فرمود: «آنها کارشان را تعطیل نکردند، ما چرا تعطیل کنیم؟»
امید زندگی
بهرام رادان بازیگر نقش حامد در فیلم بارکد در سکانسی از فیلم میگوید: «آدما بدون غذا بیست روز دَووم میارن، بدون آب دو روز، بدون اکسیژن چند دقیقه؛ اما بدون امید لحظهای دووم نمیارن. کسی که امید به زندگی رو به آدم میده، بیشترین لطف را در حقش کرده.»
همه چیز در قرآن است
امام کاظم(علیه السلام) با هارون الرشید مذاکرهای طولانی داشت. هارون از آن حضرت پرسید: «چگونه شما میگویید ما ذریهی پیامبریم، در حالی که پیامبر پسری نداشت و نسل از طریق پسر است نه دختر و شما فرزندان دختر او هستید.»
امام(علیه السلام) در پاسخ از او خواست که از این سؤال صرفنظر کند، ولی هارون اصرار کرد و گفت: «به هیچ وجه صرفنظر نمیکنم، زیرا شما معتقدید که همه چیز در قرآن است و باید از قرآن آیهای در اینباره بیاورید.»
امام(علیه السلام) فرمود: «بسمالله الرحمن الرحیم و من ذریته. داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین.»
پس سؤال کرد: «ای هارون، پدر عیسی(علیه السلام) که بود؟»
گفت: «عیسی پدر نداشت.»
فرمود: «پس اگر او ملحق به ذریه پیامبران است، از طریق حضرت مریم است، ما ملحق به ذریهی رسول خدا از طریق مادرمان فاطمه هستیم!»
ارسال نظر در مورد این مقاله