گفت و گو
خبر چین
محدثه عرفانی مهر
توی شهر یک مغازهی میوه فروشی دیدم .برایم عجیب بود. میدانید چرا؟ چون خیلی شلوغ بود. سه نفر توی یک مغازه کمک میکردند. مشتری ها از چپ و راست پلاستیک های زرد برمی داشتند و میوه سوا می کردند. از زنی پرسیدم: چرا اینقدر شلوغ پلوغ شده؟ زن گفت: ارزا ن میده میوه هاشو. جاهای دیگه ده برابره. چه طوری بخریم؟ رفتم جلو تا با نوجوانی که فروشنده بود مصاحبه کنم ولی عقب نشینی کردم چون مشتری ها ول کنش نبودم. غروب که شد به سراغش رفتم . توی مغازه پر شده بود از جعبه های پلاستیکی خالی .از آن همه میوه فقط کمی مانده بود.
- خودت را برایمان معرفی می کنی؟
امیر علی آجیلی، سیزده سالمه و امسال می روم کلاس هشتم.
- درمورد کارت برایمان بگو.
خودتان که می بیند. میوه فروشی. صبح از ساعت هشت می آیم و می فروشم؛ البته پدر و برادرم ساعت پنج و شیش صبح می روند میدان بار، میوه های خوب را می خرند و می آورند . من هم گاهی می روم همراهشان؛ ولی باید از خوابت بزنی و سخت است.
- چه کار می کنید که اینقدر مغازه تان شلوغ است؟
پدرم میگویند بعضی از مردم وضع مالی شان خوب نیست. اگر میوه را ارزان بفروشیم هم ثواب کرده ایم هم مردم از ما بیشتر خرید می کنند. الان دیگه خیلی ها ما را می شناسند و برای من و برادرم هم شغل ایجاد شده. سه نفری می فروشیم.
- از این کار راضی هستی؟
آره. الحمد لله. علاقه هم دارم اما نمی خواهم شغل آینده ام باشد.
- مغازه مال خودتونه؟
نه! اجاره کرده ایم. عالی نیست ولی به قول پدرم نون آن برکت دارد چون با ارزان فروشی به نوعی به مردم کم در آمد کمک کرده ایم .
از درس و مدرسه ات بگو؟
درس هم می خوانم. تابستان ها همیشه اینجا هستم و در طول سال تحصیلی صبح ها میروم مدرسه و بعد از مدرسه می آیم اینجا. شب هم درس هایم را میخوانم.
- برای آینده ات میخواهی چه کار کنی؟ چه استعدادهای دیگری داری؟
خودم هم نمی دانم آینده ام چه میشود؛ توی نقاشی استعداد دارم .به کار با رایانه هم علاقه و استعداد دارم. به برنامه های فتو شاپ، تدوین، فیلم و برنامه نویسی خیلی علاقه دارم ولی بدون کامپیوتر که نمیشود. کامپیوتر هم ندارم . گران شده. میخواهم پولم را پس انداز کنم تا یکی بخرم دوست ندارم از پدرم پول بگیرم.
- از خاطره های خوبت برایمان بگو؟
بهترین خاطره این بود که بعد از دوران کرونا دوباره به مدرسه رفتم و دوستانم را دیدم. یکبار هم بچه های کلاس، یک خبر چین کلاس را از پشت گرفتند چشم هایش را بستند و به میز چسباندند و سیر له شده توی دهانش کردند. دیگر خبر چینی نکرد. البته ناظم هم به حساب بچه ها رسید.
- به نظرت چه نقطه ضعفی داری؟
من سر نمره خیلی حساسم؛ مثلا وقتی نمره نوزده می گیرم، شب گریه میکنم؛ هی توی فکرم. وقتی هم معلم نمره ارفاق میکند حالم بد است. دوست دارم نمره ی واقعی خودم باشد. دوستانم من را مسخره می کنند ولی چه کار کنم اخلاقم است.
وسط مصاحبه یک مشتری خانم آمد. می خواست پنج کیلو پیاز که ته مانده ی پیازها بود را یکجا بخرد. آنقدر چانه زد که من سرم درد گرفت. بالاخره تخفیفش را گرفت و همه را خرید و شاد وخوشحال رفت.
- پرسیدم چانه زدن هم اعصاب میخواهد ها! تاحالا شده با مشتری کارتان به دعوا بکشد.
باخنده گفت نه؛ اگر بحث بالا بگیرد ما فیتیله را زود پایین میکشیم. چون به قول پدرم همیشه حق با مشتری است. تا حالا دعوا نکرده ایم.
- وقتی با مشتری بحث میکنی روحیه ات خراب نمیشود؟
نه! من مشکلات اینجا با مشتری ها را همین جا دفن میکنم. پدرم این را به من یاد داره. وقتی می روم خانه همه چیز را فراموش میکنم .
- تا حالا پدرت توی کاریا درس از دستت عصبانی شده؟
بله هر پدری گاهی عصبانی میشود. گاهی هم کتک خورده ام؛ ولی اگر خودم پدر بشوم بچه ام را کتک نمی زنم. البته الان چند سالی هست که دیگر از این کتک ها نخورده ام.
- رابطه ات با خدا موقع مشکلات چه طور است؟
همه ی مشکلاتم را خدا برایم رفع کرده. مخصوصا برای درس هایم،
- به کرونا هم مبتا شدی ؟
بله! اولش ما از مشتری ها گرفتیم. بعد به همه ی خانواده دادیم.
من اوایل که واکسن نیامده بود کرونای شدید گرفتم . فقط سه روز تب شدید داشتم و مرتب پایم در لگن آب بود تا تبم پایین بیاید. میترسیدیم بیمارستان برویم و گونه های دیگر را هم بگیریم.
- چرا الان ماسک نزده ای؟
ترسمان ریخته ولی کار اشتباه است چون شنیده ام دوباره دارد شدید میشود.
- چه پیامی برای هم سن و سالهایت داری؟
سعی کنند تلاش کنند تا به خواسته هاشون برسند.خدا رو هم همیشه داشته باشند.
ارسال نظر در مورد این مقاله