همسایه ما
مهدی طراوتی توانا
همسایه ما
جراح بینی است
کارش همیشه
یک باز بینی است
کار خدا را
او کرده اصلاح
خیلی عجیب است
استغفرالله
پرچم
علی مرادی
سبز تو ترانهی امید
در سپیدیات شکوه آرش و کمان او
موج میزند هنوز
سرخیات
امتداد روزهای ایستادگیست
در سپید و سرخ و سبز تو
یک جهان شکوه و سادگیست
دیروز
زهرا توقع همدانی
دیروز دیگر نیست
یعنی که او «مرده»
هر لحظهاش را هم
همراه خود برده
«امروز» پیش ماست
عمرش چه کوتاه است
شب میرسد، او هم
در آخر راه است
«فردا» چه؟ اصلاً او،
از راه میآید؟
پاسخ چه کوتاهست:
«شاید» فقط «شاید»!
اینها همه یعنی
در «حال» باید بود
یعنی همین «الآن»
خوشحال باید بود!
سوگلی
صبا فیروزی
در اوّل کوچه خانه دارد
تنهاست ولی همیشه خوشروست
با اهل محلّه مهربان ست
آرام و صبور ، شاد و خوشبوست
گل میدهد او به هرکه خواهد
تا آخر فصل سرد پاییز
همسایهی ما درخت یاسیست
از برگ و گل و شکوفه لبریز
غم میچکد از نگاه کوچه
وقتی ثمر و گلی ندارد
این کوچه بدون عطر و بویش
انگار که سوگلی ندارد
ارسال نظر در مورد این مقاله