صفحهی خدا
یک قدم رو به جلو!
هاجر زمانی
وحید میپرد جلویم و میگوید: «باید ببینی چی نصب کردم!» اما با دیدن کتابها و جزوههای توی دستم حالش گرفته میشود. میگوید: «فکر کردم مدرسهها شروع بشن، بیخیال بشی!»
خندهام میگیرد: «دوست دارم کنار درس یک چیز جدید یاد بگیرم!»
وحید ادای من را در میآورد: «که عمرت مثل من پای گوشی و بازی هدر نره!»
بلند میزنم زیر خنده. وحید سرش را به گوشی گرم میکند. وسایلم را زمین میگذارم و روی مبل مینشینم. بلند میگویم: «آخیش! راستی وحید میدونستی هفتهی دیگه اپلیکیشن من و دوستام تموم میشه و ازش رونمایی میکنیم؟»
وحید با تعجب نگاهم میکند. میگویم: «نمیدونی چه برنامههایی نوشتیم! استادمان میگوید میتوانیم از این برنامه پول در بیاوریم! اما ما دوست داشتیم برنامه برای بچههایی باشد که توی شهرهای محروم هستند. یک کلاسِ کمک آموزشیِ مجازی!»
وحید حتی پلک هم نمیزند! راستش تا چند وقت پیش خودم هم باورم نمیشد توی برنامهنویسی اینقدر پیشرفت کنم. توی گروه از همه کم سنوسالتر بودم. روز اول تهِ دلم ترس داشتم؛ اما به خدا توکل کردم و رفتم جلو.
وحید گوشی را کنار گذاشته و چشم به دهان من دوخته. میگویم: «میدونستی پیامبر ما با اون همه علم و دانش یکی از دعاهاشون این بود که پروردگارا! بر دانشم بیفزا!1 اون وقت من به عنوانِ یه پیرو نباید دنبال یادگیری باشم؟»
بعد مثل هر بار با مرور این حدیث، تهِ دلم گرم میشود، بدجور!
- زِد فی علمی؛ پروردگارا! بر دانشم بیفزا.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) (بحار الانوار، ج96، ص365.)
ارسال نظر در مورد این مقاله