از زبان گل
محدثه ساویسی- 15ساله- دزفول
حس نوازش دستی روی گلبرگهایم و بعد باز شدن پنجره... سرم را بالا آوردم نور خورشید نوازشم میدهد باد بازیگوش گلبرگهایم را میرقصاند، ولی من دلم گریه میخواهد.
کاش من هم میتوانستم مثل آدمها دلتنگیام را با گریه ببارم!
دلم برای آقای مهربانی تنگ است که تمام گلهای نرگسها را با او میشناسند سخت است انتظار، سخت است.
دوری از یار عالمیان، آقایم، امیدم و امامم.
گلایهام از دوری و دیری است.
آقای من، راستی میدانی عمر گلها کوتاه است و چه نرگسهایی نادیده رویت پژمردند. راضی مشو که من هم...!
دیروز خانمی مهربان یک دسته نرگس را از کودکی گلفروش خرید، توی راه مدام نرگسها را میبویید و میبوسید و زیر لب میگفت: «اللهم عجل لولیک الفرج.»
ما همزیر لب تکرار میکردیم گرچه او صدایمان را نمیشنید.
آقاجان هر نرگسی که میشکفد به عشق شماست بوی خوشش از شماست نگاه نگرانش هم به سمت شماست. آیا این جمعه ساقهی خمیدهی نرگسها با دستان مهربان شما قامت راست میکنند؟ میشود این جمعه نرگسها فرش قدمهای شما شوند؟ میشود؟
ارسال نظر در مورد این مقاله