گفت‌و‌گوی آخر (گفت‌وگو در غدیرخم)

10.22081/hk.2022.73169

گفت‌و‌گوی آخر (گفت‌وگو در غدیرخم)


گفت‌و‌گوی آخر

(گفت‌وگو در غدیرخم)

محبوبه میرزایی

علی خود را کنار شتری که، مرکب رسول خدا، بود، رساند و ایشان را یاری کرد تا از شتر پیاده شود. نگاه‌های متعجب و پچ‌پچ‌هایی که در بین مردم و کاروانیان دست به دست می‌شد را می‌دیدم.

رسول خدا یاران را فرا خواندند و فرمودند:

- به سوی کاروان‌هایی که رفتند بشتابید و آن‌ها را برگردانید.

- شما هم به سمت کاروان‌هایی که هنوز به ما نرسیدند بروید و بگویید سریع‌تر به ما ملحق شوند.

علی را می‌دیدم هم‌چون پروانه‌ای به دور شمع وجود رسول خدا می‌چرخید و شرم و بزرگی اجازه نمی‌داد که سؤال بپرسد و سخنی بگوید؛ اما یاران طاقت نیاورده سؤال می‌کردند چه شده؟ علت این توقف چیست؟

 بالأخره همه‌ی کاروانیان جمع شدند. من، نخل خشکیده‌ی تنها، در سرزمین غدیرخم برای اولین ‌بار هزاران نفر را به دور خود می‌دیدم.

آن‌قدر هوا گرم بود که مردم قسمتی از ردای خود را بر سر انداخته بودند و قسمتی را زیر پاهای خود قرار داده، شاید بتوانند از شراره‌های آفتاب سوزان نجات پیدا کنند.

مردم با چادری که به تنه‌ی من وصل کردند، سایبانی برای رسول خدا، درست کردند.

حالا من، تک درخت تنهای بیابان، شده‌ام ستونی برای سایبان رسول خدا، عجب افتخاری! شادی‌ام وصل‌ناپذیر است. شاخه‌های نیمه جانم را به سمت آسمان بلند می‌کنم و خداوند را شکر می‌گویم برای چنین لحظه‌ای.

وقت نماز ظهر رسیده.

- عَجّلوا بالصلوه!

مردم پشت سر رسول خدا به صف ایستادند. نماز ظهر آن روز را به جماعت خواندند.

نماز نبود، نیایشی خالصانه. رکوع و سجودش مانند نداشت. نهایت بندگی و خلوص بود. ای کاش می‌توانستم من هم قد خم کنم و پشت سر بهترین بنده‌ی خدا نماز بخوانم!

 نماز که به پایان رسید، نگاه نگران رسول خدا که به آسمان دوخته شد، نشان می‌داد که چیزی وجود مبارک ایشان را مضطر کرده است. شاید امر خطیری که از طرف فرشته‌ی وحی بر ایشان نازل شد حضرت را نگران کرده.

بَلِغ ما اُنزِلَ الَیکَ مِن رَبِّکَ و اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَته؛ آنچه از طرف خدا فرستاده شده به مردم ابلاغ کن؛ و اگر ابلاغ نکنی رسالت خود را تکمیل نکرده‌ای خداوند تو را از شر مردم حفظ می‌کند. (سوره‌ی مائده، آیه‌ی۶۷)

حضرت آیه را زمزمه کردند و از جا برخاستند.

– همه‌ی جهازهای شتر را روی هم بگذارید.

باز نگاه‌های متعجب مردم و پچ‌پچ‌ها بود که می‌دیدم.

اما اطاعت امر کردند. رسول خدا به روی بلندی درست شده از جهاز شتر رفته و ایستادند. جمعیتی را می‌دیدم که گرد وجود مبارکش حلقه زده بودند و چشم‌های‌شان به دهان مبارک حضرت بود تا شاید جواب سؤال‌هایی که از ذهن‌شان می‌گذشت را پیدا کنند.

رسول خدا شروع کردند:

- حمد و سپاس، خدایی را که در یگانگی خود بلندمرتبه، است. علم او بر همه چیز احاطه دارد. همیشه مورد سپاس بوده و هم‌چنان مورد ستایش خواهد بود.

گواهی می‌دهم که جز او معبودی نیست و محمد بنده و پیامبر اوست!

ای مردم! زمان آن رسیده که من دعوت حق را لبیک بگویم. من مسئولم و شما هم مسئولید درباره‌ی من چه فکر می‌کنید؟

می‌دیدم جمعیتی را که برای تصدیق سخنان رسول خدا یک صدا می‌گفتند:

- تو رسالت خود را انجام داده و تلاش کرده‌ای، خداوند به تو پاداش نیک خواهد داد.

- آیا شهادت می‌دهید که معبود جهان یکی است و محمد بنده‌ی خدا و پیامبر است؟ آیا به بهشت و دوزخ و زندگی در سرای دیگر تردید دارید؟

- درست است، شهادت می‌دهیم و شکی نداریم.

پرده‌ی اشک جلوی چشمان مبارک‌شان کشیده شد و ادامه دادند.

- ای مردم، من در میان شما دو چیز گرانبها می‌گذارم؛ ببینم چه‌طور با این دو یادگار من رفتار می‌کنید.

مردی را از میان جمعیت برخاست و با صدایی بلند گفت:

- منظور از این دو چیز گرانبها چیست؟

رسول خدا فرمودند:

- یکی کتاب خدا و دیگری عترت و اهل بیت من است. خداوند به من اطلاع داده که این دو یادگار هرگز از هم جدا نمی‌شوند.

حضرت با چهره‌ی جدی رو به جمعیت، فرمودند:

- ای مردم، در قرآن و عترت من پیشی نگیرید و در عمل کردن به هر دو کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد.

زمان موعود فرا رسید. لحظه‌ای که باید حضرت مأموریت و رسالت خود را به پایان می‌رساند.

دیدم که با اقتدار و نگاهی مصمم دست علی را گرفتند و آن‌قدر بلند کردند که سفیدی زیر بغل هر دو برای مردم پیدا شد. او را به همه‌ی مردم معرفی کردند. برادری دست برادرش را بلند کرده و به آسمان برده بود. دو یار همیشگی بودند که کنار هم ایستاده بودند. با وجود این دو نور مقدس کنار هم نور خورشید هیچ بود.

- مردم، شایسته‌ترین بر مؤمنان چه کسی است؟

- خدا و پیامبر از همه داناتر هستند.

- خدا مولای من و من مولای مؤمنان هستم. من بر آن‌ها از خودشان شایسته‌ترم، پس بدانید هر کس که من مولای اویم، علی مولای اوست.

نگاه مبارک رو به آسمان و چنین دعا کردند:

- خداوندا! هر کس علی را دوست بدارد، آنان را دوست بدار.

خداوندا! دشمنان علی را دشمن بدار و یاری کنندگان او را یاری کن و او را محور حق قرار بده.

نگاهم را در بین جمعیت چرخاندم. چهره‌های درهم و شگفت‌زده را می‌دیدم از این جانشینی به حق شاد نشده بودند و عده‌ای هم خوش‌حال و خرسند. جمعیت چه آنان که از این انتخاب خوش‌حال بودند، چه کسانی که رضایت نداشتند، همه دور علی حلقه زدند و این جانشینی را به ایشان تبریک گفتند و دست یاری به سمت علی دراز کردند. در برابر چشمان مبارک رسول خدا، همه پیمان بستند که علی را تنها نگذارند.

روز به پایان رسید. صدهزار نفر متفرق شدند و به سمت سرزمین‌های‌شان رفتند.

در کنار این صد هزار نفر و تمام ریگ‌های صحرا، من بلندترین شاهد این ماجرا بودم.1

منبع:

  1. آیت‌الله سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، جلد دوم، چاپ هجدهم، انتشارات بوستان کتاب (۱۳۸۲) صفحه ۴۷۳- ۴۷۵.
CAPTCHA Image