نثر ادبی
ستارهی زندگی
نرگس مهتدی
شبها دیرتر از همه میخوابد و صبحها چشمهایش زودتر از همه، طلوع میکند حتی خورشید! مادرم را میگویم. زمزمهی آرام مناجاتش مثل یک لالایی است برای بیداری ما!
اهل صبحانه نیستم، ولی سفرهای که مادر میچیند، چای که شیرین میکند و لقمهای را که به دستم میدهد، نمیشود رد کرد... از اینجا به بعد هرکس میرود دنبال کار خودش، ولی مادر باز هم دنبال کار ماست...
پا به پای من تمرین ریاضی حل میکند، صدایش را تغییر میدهد و برای خواهر کوچکم قصه میخواند، پاهای مادربزرگ را ماساژ میدهد و مدام قربان صدقهاش میرود، غذای مورد علاقهی پدر را میپزد و...
مادرم بازیگر نیست، ولی از پس نقشهای زندگی خوب بر میآید.
ارسال نظر در مورد این مقاله