داستان(نامه‌هایی از ماه)

10.22081/hk.2022.73162

داستان(نامه‌هایی از ماه)


نامه‌هایی از ماه

علیرضا کوه‌بر- 16ساله- اراک

بی‌نهایت خوش‌حالم! سرانجام امروز نامه‌ای که مدت‌ها قصد فرستادن آن به زمین را داشتم، ارسال شد.

من برای یک مأموریت بسیار مهم به این‌جا آمده‌ام! کار من مراقبت و حفاظت از کودکانی است که عزیزتر از جان هستند. حاضر نیستم که این کار را با کار دیگری عوض کنم. من هر شب شما را زیر نظر دارم و زمانی که خدای نکرده یکی از شما ناراحت باشید، اشک از چشمان من جاری و در آسمان ماه معلق می‌شود. من همیشه در تلاشم تا شما را خوش‌حال نگه دارم؛ بارها برای هر یک از شما نامه نوشتم و کادو ارسال کردم.

شما من را تا به حال ندیده‌اید! من نامه‌هایم را زمانی به شما می‌دهم که در خواب هستید! در اصل در خواب شما ظاهر می‌شوم و نامه را تحویل‌تان می‌دهم...

به محض این‌که شما نامه را باز می‌کنید، به دنیای سحرآمیز رؤیا منتقل می‌شوید!

من با وسایلی هم‌چون: «ردیاب گریه، تلکسوپ، یک نردبان بلند، تعدادی چوب دستی» کار می‌کنم. هر کدام از وسایل مختص انجام کار خاصی هستند! برای مثال، من از ردیاب گریه، هر شب استفاده می‌کنم تا مطمئن شوم کودکی قبل از خواب ناراحت و در حال گریه نیست؛ بعد از ردیاب، نوبت به تلسکوپ می‌رسد. از آن برای دیدن شما پروانه‌های زیباروی استفاده می‌کنم.

نردبان هم که وسیله‌ای لازم و ضروری است! من باید با استفاده از آن به پست‌خانه بروم و نامه‌ی شما را ارسال کنم.

از چوب‌های دستی هم برای نوشتن و ساختن رؤیا و کارهای دیگر استفاده می‌کنم.

برای هر کودک، به نسبت خواسته‌ها و آرزوهای‌شان نامه می‌نویسم.

برای آن‌ها رؤیایی ساختم و درون نامه‌های‌شان قرار دادم که، بتواند آن‌ها را خوش‌حال کند و دردشان را تا حدودی تسکین دهد.

متأسفانه سالانه سه الی چهار کودک از هر صدهزار کودک در سراسر جهان به انواع سرطان مبتلا می‌شود!

این موضوع من را بسیار ناراحت می‌کند؛ عمده دلیل تشکیل این بیماری خطرناک در کودکان، آلود‌گی است! انواع آلودگی‌ها هم‌چون آلودگی‌های زیست‌محیطی و آلودگی‌های ناشی از دود وسایل نقلیه و کارخانه‌هاست. به علت آلودگی زیاد، جان کودکانی که در زمین زندگی می‌کنند به خطر می‌افتد.

باید به فکر چاره‌ای باشم تا کودکان عزیزتر از جانم را به پیش خودم در ماه بیاورم تا شاید در این‌جا زندگی سالم‌تر و شاداب‌تری داشته باشند.

در ابتدای نامه‌ی آن‌ها نوشته‌ام:

سرطان نمی‌تواند قلب را فلج کند، نمی‌تواند امید را پوچ کند. تمامی چیزهایی که از زندگی آموختم را می‌توانم در سه جمله خلاصه کنم:

«زندگی ادامه دارد»

این بود نامه‌ای که نوشتم.

CAPTCHA Image