10.22081/hk.2022.73157

دستورالعمل فرار از خانه!

اتاق مشاوره

دستورالعمل فرار از خانه!

مهدیس حسینی کارشناس روان‌شناس بالینی

من ۱۵ ساله - پدر و مادرم اصلاً من را درک نمی‌کنند، دختران هم‌سن من می‌توانند هر لباسی که دل‌شان می‌خواهند، بپوشند. یکی از دوستانم روی دستش تتو زده است؛ اما والدین من کوچک‌ترین خواسته‌ی مرا نادیده می‌گیرند.

من ۱۳ ساله - مادرم اجازه نمی‌دهد روزانه بیش‌تر از سه ساعت توی فضای مجازی باشم.

من ۱۶ ساله - در مورد هر موضوعی که فکرش را بکنید به من گیر می‌دهند، چرا اتاقت مرتب نیست؟ چرا با فلانی دوستی؟ چرا این شکلی لباس می‌پوشی؟ چرا همش سرت توی گوشیه؟ چرا چرا چرا...؟

من ۱۴ ساله- اجازه ندارم بعد از ساعت هفت بعدازظهر بیرون از خانه باشم.

اگر تصور می‌کنید پدر و مادرتان آن‌گونه که شایسته‌ی شماست با شما رفتار نمی‌کنند، خب چرا فرار نمی‌کنید؟

فکر کنید ببینید آخرین دفعه‌ای که با والدین‌تان دعوا داشتید کی بود و چرا؟ چه احساسی داشتید؟ پر از خشم و عصبانیت. شاید در دل‌تان گفتید ای کاش این‌جا نبودم! ای کاش می‌توانستم آن‌طور که خودم دلم می‌خواهد زندگی کنم! ای کاش شما پدر و مادر من نبودید و...!

به خاطر همه‌ی این‌ها تصمیم گرفته‌اید که فرار کنید، بسیار هم خوب و عالی!

این طبیعی است که محیطی را که در آن زندگی می‌کنید دیگر نمی‌توانید تحمل کنید، من به شما کمک می‌کنم تا بهترین و امن‌ترین مکان را پیدا کنید، آن هم در کنار کسانی که شما را دوست دارند.

وقتی در مورد فرار کردن از خانه فکر می‌کنید حتماً به دنبال جایی می‌گردید که هیچ قوانینی در آن‌جا وجود نداشته باشد جایی که پدر و مادری نباشند تا به شما بگویند چه کار بکنید، یا چه کار نکنید و هیچ دعوا و مرافعه‌ای نباشد، حتماً خیلی هیجان‌انگیز است.

خب در قدم اول باید یک دلیل قانع‌کننده برای رفتن از خانه داشته باشید. از آن دلیل‌ها که اگر تا پای مرگ هم پیش رفتید و به قول گفتنی داشتید اشهدتان را می‌خواندید؛ حتی برای یک صدم ثانیه هم که شده این فکر از ذهن‌تان گذر نکند که ای وای عجب اشتباهی کردم ای کاش هیچ وقت از خانه فرار نمی‌کردم!

قدم بعدی، داشتن موقعیت شغلی یا یک صندوق پول بی انتهاست. این‌که می‌گویم یک صندوق پول بی انتها یادتان باشد هر چه‌قدر هم که پول داشته باشید بالأخره روزی تمام می‌شود، آن وقت است که باید دور بهترین و خوش‌مزه‌ترین غذاها را خط بکشید و به نان و آب و غذاهای درون سطل زباله‌های شهر سلام کنید، البته اگر همان هم گیرتان بیاید، آن هم قبل از آن‌که مأموران انتظامی شما را بازداشت کنند.

آوردن یا نیاوردن تلفن همراه هیچ تفاوتی به حال‌تان نمی‌کند؛ چون در خیابان پریز نیست که تلفن‌تان را شارژ کنید و تصور می‌کنم پولی هم نداشته باشید که شارژ بخرید.

فراموش‌تان نشود با خودتان حتماً چاقو بردارید، حال یا برای کشتن کسی که قصد کشتن شما را دارد یا کشتن خودتان آن هم درست زمانی که زیر فشار هستید و به این نقطه رسیده‌اید که ای کاش فرار نکرده بودم!

راستی از همه مهم‌تر فراموش کردم بگویم اتاق خواب‌تان را حتماً با خودتان بردارید. خوابیدن در دستشویی‌های پارک و بین کیسه‌های زباله‌ی شهرداری و زیر پل‌ها به نظرم کار چندان راحتی نیست و هر کسی از عهده‌ی آن بر نمی‌آید، مخصوصاً زمانی که سگ‌های ولگرد توی شهر هم آماده‌اند تا شما را به عنوان غذا تکه و پاره کنند.

بدترین قسمت هم مخصوص پاییز و زمستان است. هر چه‌قدر هم که پوست کلفت باشی فکر نکنم در مقابل باران و برف و سرما و معتادهایی که در سطح شهر می‌گردند بتوانی مقاومت کنی. پس باز هم تأکید می‌کنم اتاقت را حتماً با خودت بردار.

خب بعد از فرار از خانه چه کار کنم؟

کار خاصی لازم نیست انجام بدهید، قطعاً این را می‌دانید که برای یک فراری امکان ادامه‌ی تحصیل و یا شغل مناسبی وجود ندارد. خیلی خوش‌شانس باشید بتوانید در دار و دسته‌ی قاچاقچیان با سمت فروشنده مواد مخدر مشغول به کار شوید؛ البته بگویم در این شغل از بیمه و بازنشستگی خبری نیست و یک مشکل خیلی ریز هم دارد، آن هم این‌که آن احترام کوچکی که تا به حال در جامعه داشتید هم از بین می‌رود. البته که مطمئن هستم وقتی آن‌قدر جان به لب شده‌اید که خانه و زندگی و آسایش و رفاه‌تان را حالا هر چند که به قول خودتان کم است پشت سر می‌گذارید قطعاً این موارد برای‌تان اصلاً جای نگرانی ندارد این مهم است که شما بالأخره راحت شده‌اید و خودتان را از یک زندگی که در آن مدام با خانواده‌تان سر ناسازگاری داشتید خلاص کرده‌اید پس به خودتان افتخار کنید.

خب چه‌طور است؟ آیا همان‌طور بود که آرزویش را داشتید؟ دیگر از پدر و مادری که مدام گیر بدهند، غر بزنند و بکن و نکن کنند خبری نیست. حالا به ‌نوعی آزاد هستید می‌توانید هر طور که دوست دارید زندگی کنید. چه شد؟ تعجب کردید؟! شاید با خودتان تصور می‌کردید بعد از فرار از خانه جایی یا کسی را پیدا می‌کنید که شما را بی‌نهایت و بی‌چشم داشت دوست دارد؛ اما رؤیاهای‌تان بی‌پایه و اساس درآمد. درست است؟

حتماً حالا به این نتیجه رسیده‌اید که چرا راحت‌ترین راه را انتخاب نکنم؟ چرا با والدینم گفت‌وگو نکنم؟ چرا در مورد خواسته‌هایم با آن‌ها حرف نزنم؟ اصلاً چه کسی بیش‌تر از پدر و مادرم می‌تواند من را دوست داشته باشد؟ اصلاً چرا فرار کنم؟

CAPTCHA Image