و تابستان رسید
عبدالله مقدمی
... و تابستان رسید و شد هوا گرم
شده یکباره دنیا جابهجا گرم
نه هشداری به ما داد و نه زنگی
شده اینبار گویا بیصدا گرم
نگیرد شاعر از یارش سراغی
که فعلاً میوزد باد صبا گرم
به زیر باد کولرهای گازی
شده افسانهها زین ماجرا گرم
به من خندید یارو داخل بنز
به او گفتم: شده گویا هوا گرم
ز تابستان ما چیزی شنیدی؟
بیا تا گویمت من قصهها گرم
به من گفت او: خبر دارم، شنیدم
بود چون ساحل ویلای ما گرم
به او گفتم: کجای کاری ای دوست؟
جهان در خویش دارد «گرم» تا «گرم»
همه مردم ز بوی خویش در شرم
چنین شد کارزار عطرها گرم
*
حضور داغ تابستان امیدی است
که گردد محفل این روزها گرم
و اصلاً فصل گرما خوب و نیک است
به تابستان بگو که پیش آ، گرم!
چه خوب است اینکه جان و قلب ما هم
شود همچون سر و بازو و پا، گرم
نکش زین پس دگر آه گذشته
که حسرت، میگذارد داغ را گرم
یخی در استکان حال انداز
بکش سر آب یخ را مثل ما، گرم
ارسال نظر در مورد این مقاله