10.22081/hk.2022.73046

زندگی مثل شعر است

زندگی مثل شعر است

هادی خورشاهیان

سید محمدحسین بهجت تبریزی را می‌شناسید؟ بیش‌تر راهنمایی کنم؟ چشم! 11 دی 1285 به دنیا آمده و 27 شهریور 1367 از دنیا رفته است. نشناختید؟ خُب طبیعی است. یک آدم عادی را چرا باید بشناسید. شهریار را چه‌طور؟ علی ای هُمای رحمت تو چه آیتی خدا را؟ شناختید؟ خُب باید هم بشناسید. شهریار شاعر بزرگی است. مگر می‌شود او را نشناخت. این شهریار مشهور، همان سید محمدحسین بهجت تبریزی است. شهریار تخلص اوست. در اهمیت شعر و ادب همین بس که همه او را می‌شناسند.

حالا برویم یک‌جور دیگر به ماجرا نگاه کنیم. آدم باید برای هر حرفی که می‌زند دلیل داشته باشد؛ حتی حرف‌های فلسفی و عرفانی، ولی شعر اصلاً دلیل نمی‌خواهد. به قول نظامی: در شعر مپیچ و در فن او، چون اکذب اوست احسن او. البته این را داشته باشید که قدیمی‌ها همه‌ی حرف‌های با دلیل را در قالب همین شعر بیان فرموده‌اند. در شعر، تخیل حرف اول را می‌زند. آدم‌های عاقل یک روز از سیصدو‌شصت و پنج روز سال را گذاشته‌اند برای حرف‌های بی‌دلیل. این روز خاص 27 شهریور روز شعر و ادب فارسی و روز بزرگ‌داشت استاد شهریار است. 27 شهریور را که یادتان هست چه اتفاقی افتاده بود؟ در این روز خاص به حساب من می‌توانید حرف بدون دلیل هم بزنید. هر کسی هم که به شما خُرده گرفت، بگویید خورشاهیان گفته است. نگران هم نباشید. جواب همه‌ی منتقدان در آستین من است. الآن هم آستینم را تا داده‌ام که جواب‌ها نریزد وسط خیابان و گم شود.

ایران مهد شعر و ادب است. این جمله را زیاد شنیده‌اید، ولی اصلاً این‌طور نیست که فقط ایران مهد شعر و ادب باشد. کشورهای دیگر هم مهد شعر و ادب هستند، مثلاً یونان و روم. از این جهت ما زیادی روی مهد ادب بودن خودمان مانور داده‌ایم که مثل برخی کشورهای دیگر فلسفه و تئاتر و نویسندگی و این‌طور چیزها در کشورمان قدمت بیش از دو هزار سال ندارد. از طرف دیگر در نقاشی و مجسمه‌سازی هم مثل برخی کشورها سابقه‌ی چند صد ساله نداریم. صنعت و انقلاب صنعتی هم نداشته‌ایم که بگوییم ایران مهد صنعت است. خب حالا این البته به خودی خود هیچ عیبی ندارد. در این‌طور چیزها پیشگام نبوده‌ایم، ولی ما هم مانند خیلی کشورهای دیگر، از گذشتگان میراث گرانبها بسیار داریم. حالا اولین نیستیم، نباشیم.

برگردیم به روز شعر و ادب و بزرگ‌داشت شهریار که معاصر ما بود و با این‌که شعر کلاسیک می‌گفت با نیما یوشیج، پدر شعر نو هم دوست بود و به نوگرایی هم اهمیت بسیار می‌داد. در غزل فارسی معاصر حتماً یکی از بهترین‌هاست و در شعر ترکی هم مشهورترین شعر ترکی که سروده‌ی است. همان «حیدربابا» می‌باشد. این از اشاره‌ای گذرا به نام و یاد شهریار. حالا برویم به سراغ شعر و ادب و ببینیم چه‌قدر به کار ما می‌آید. مثلاً به فردوسی اشاره کنیم که شاعر حماسی ماست و ما به او و شاهنامه‌اش افتخار می‌کنیم و اگر او نبود، ما اصلاً رستم و سهراب و سیاوش نداشتیم. همین سه نفر را که نداشته باشیم، ببینید چه بلایی سر هویت و افتخار ما می‌آید. بقیه‌ی پهلوانان شاهنامه به کنار. از آن طرف مثلاً به سعدی اندک توجهی بفرمایید. به نظرتان زبان فارسی بدون بوستان و گلستان واقعاً چیزی کم ندارد؟ البته گلستان بیش‌تر به نثر است، ولی بسیاری از ضرب‌المثل‌هایی که شنیده‌اید، همان ابیاتی است که سعدی در بین حکایات گلستان، برای محکم‌کاری آورده است. حالا نیازی هست مولوی و حافظ را هم مثال بزنم یا قانع شدید شعر و ادب اهمیت دارد؟

 البته قدمت شعر فارسی بیش‌تر از این حرف‌هاست که تاریخ سند مکتوبی از آن داشته باشد و از شاعران کمی قبل از رودکی فقط چند شعر به جای مانده است، ولی اگر از رودکی هم که پدر شعر فارسی است تا به امروز به شعر نگاهی حتی سرسری افکنده باشید، می‌بینید شعر به همه‌ی مسائل پرداخته است. مثلاً سنایی و مولوی از دین و عرفان گفته‌اند و ایرج میرزا و عبید زاکانی شعر طنز سروده‌اند و فرخی یزدی و پروین اعتصامی شعر سیاسی به رشته‌ی تحریر درآورده‌اند.

این یک بُعد شعر فارسی است. یعنی شعر و ادب فارسی پر از حکمت و آموزه‌ی معنوی است. تا این‌جا که فکر نمی‌کنم کسی مخالفتی داشته باشد و همگان این نکته را بهتر از من می‌دانند. نکته در این‌جاست که در این مجال می‌خواهم ادعا کنم از فُرم و بافت شعر فارسی هم می‌شود چیزی یاد گرفت. مثلاً وقتی یک شاعر می‌فرماید: «به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن، که شبی نخفته باشی به درازنای سالی.» حالا خودتان بروید بگردید و شاعر این بیت را که سعدی است پیدا کنید! خُب این بیت بسیار سر راست است. از نظر معنایی که خیلی واضح است و از نظر دستوری و ارکان جمله هم خیلی سر راست است. یک مثال دیگر هم بگذارید از سعدی بزنم:

- دو چیز طَیره‌ی عقل است: دَم فروبستن، به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی.

اول این‌که خودتان بروید معنی طَیره را پیدا کنید و از بین آن همه معنایی که دارد، مناسب‌ترینش را بگذارید در این بیت. دوم این‌که بروید آن همه مقاله را بخوانید تا ببینید این بیت چند جمله دارد. حالا من این بیت را آن جوری که به اندازه‌ی فهمم باشد می‌نویسم و بعد درباره‌اش بیش‌تر حرف می‌زنیم. ببینیم شعر و ادب چه‌قدر به کار بشر می‌آید: دو چیز- دَم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی- طَیره‌ی عقل است. چی؟ مشکلی حل نشد؟ خُب عیب ندارد بعداً حل می‌شود. این بیت را همان کاسه‌ی آب بدانید که در تعزیه می‌گذارند روی زمین و آن را تمثیلی از فُرات می‌گیرند. این بیت نمونه‌ای از شعر فارسی است که حکمت دارد. دارد در شکلی بسیار شاعرانه می‌گوید آقا از نشانه‌های بی‌عقلی این است که آدمی وقتی قرار است حرف نزند، بی‌خودی حرف بزند و وقتی قرار است حرف بزند، بی‌خودی سکوت کند. حالا این بیت را مثلاً از دیدگاه دینی نگاه کن و ربطش بده به امر به معروف و نهی از منکر. یا مثلاً خانوادگی و دوستانه به آن نگاه کن. یا اصلاً مثلاً سیاسی و ربطش بده به مسائل جهانی. این از نظر حکمت. حالا از نظر ادبی و دستوری هم که کلی جای حرف دارد و می‌شود از آن چیز یاد گرفت و جای پژوهش دارد. یک خوبی دیگر شعر و ادب این است که آدم متوجه می‌شود نیاکانش با چه کلمات و حتّی دیدگاهی به جهان نگاه می‌کرده‌اند، ولی این‌ها آن چیزی نبود که قرار بود اشاره کنم. اشاره‌ام به شعر و ساختارش این‌جاست که شعر خیلی شبیه زندگی است. درست‌ترش این است که اصرار دارم زندگی مثل شعر باشد، نه مثلاً مثل حرف زدن روزمره. در حرف زدن روزمره مهم رساندن مطلب است و آدم خیلی به انتخاب کلمات فکر نمی‌کند و تُپُق هم می‌زند. البته خُب این طبیعی است، ولی کاش بشود زندگی مثل شعر باشد. فشرده و آهنگین. با بهترین کلمات ممکن. با ساختاری که مولای درزش نرود. کوبنده و تأثیرگذار. سخت است؟ نه سخت نیست.

CAPTCHA Image