10.22081/hk.2022.73045

همه چیز رایگان

نیایش

همه چیز رایگان

هاجر زمانی

حوصله‌ام بدجور سر رفته. مخاطب‌های گوشی‌ام را بالا و پایین می‌کنم. روی اسم سعید مکث می‌کنم: «بهش زنگ بزنم؟» بعد کلافه می‌شوم و گوشی را کنار می‌گذارم. سعید که از همه بی‌معرفت‌تر است! وقتی که مدرسه می‌رفتیم به بهانه‌ی یاد گرفتن ریاضی همه‌اش کنارم بود. این همه برایش وقت گذاشتم و باهاش ریاضی کار کردم؛ اما این سه ماهِ تابستان حتی یک بار هم یادِ من نکرد! همان‌طور عصبانی از پنجره بیرون را نگاه می‌کنم. چشمم می‌افتد به گل‌های توی باغچه که رنگ به رنگ کنار هم نشسته‌اند و عطرافشانی می‌کنند. به درخت انار نگاه می‌کنم که غرق در انارهای کوچک است و به زودی مثل هر سال با میوه‌هایش از ما پذیرایی می‌کند. چشمم به تکه ابری می‌افتد که آسمان را مثل یک تابلوی نقاشی دیدنی کرده است. سروصدای بچه‌های توی کوچه می‌افتد که توی خنکی عصر بازی می‌کنند و خوش‌حال‌اند. کم‌کم ماجرای سعید یادم می‌رود.

به خدا فکر می‌کنم، به خدایی که در عوض نعمت‌هایش از ما چیزی نمی‌خواهد! توقعی از ما ندارد! ماه به ماه هم سراغش را نگیریم، تلافی نمی‌کند! نمی‌گوید بنده‌جان! از اعتبارت چیز ِ‌زیادی پیش نمانده، زود باش آن را شارژ کن! پیش خدا همیشه فول شارژیم، کاملاً رایگان!

دلم می‌خواهد با خدا حرف بزنم.

«و یا من لا یبیع نعمه بالاثمان؛ و ای آن‌که نمی‌فروشد نعمت‌های خود را به بها و قیمت.» (از دعای سیزدهم صحیفه‌ی سجادیه)

CAPTCHA Image