کاش میشد
فاطمه اخضری- ۱۶ ساله- لارستان
کاش میشد هوای امروز را صبح در قوطی کنسرو
بریزم و برای همیشه نگهش دارم
هوای سرد و بوی باران
صدای زیبای اذانی که بلندتر از همیشه خونده میشه
آسمون نیمه تاریک که کم کم در حال روشن شدنه
درخشانترین ستارهها چشمک میزنن
نسیمی به صورتم برخورد میکنه
همه غمهایم را میپرونه
رویش سبز
فاطمه شوندی- مرکز 7 انجمن ادبی همین نزدیکی- قم
درختی که تمام عمر
خیال بوسیدن آسمان را داشت
لاشه رویاهایش را بغل میگیرد
انتظار رسیدن تبر
شوق رویش را زرد میکند
سرنوشت این است
شب به شب
از سپیدارهای باغ کم شود
و صبح به صبح
بوی اشکهای درخت باغ کناری پیچد
ارسال نظر در مورد این مقاله