سینما و تلویزیون
دوازده مرد آرام
نقش سینما در آموختن گفتوگو
علی خانمرادی
بیایید از اینجا شروع کنیم که «مکالمه» با «گفتوگو» یا همان دیالوگ، فرق دارد و تفاوت این دو را همین ابتدا معلوم کنیم. مکالمه، همان حرف زدن معمولی و روزانهی ماست که شامل سیر تا پیاز همه چیز میشود. به نوعی میشود گفت مکالمه یعنی تمام حرفهای روزمرهی ما که بخش زیادی از آن، حرفهای تکراری و بی اهمیت است. مثلاً وقتی دو نفر به همدیگر میرسند، اولی به دومی میگوید: «سلام.» دومی میگوید: «علیک سلام.» اولی میگوید: «خوبی؟» دومی جواب میدهد: «ممنونم!» و ادامه میدهد: «تو چطوری؟» اولی در جواب میگوید: «قربونت، منم خوبم.» و ادامه میدهد: «چه خبر؟» و دومی میگوید: «ااای، خبر خاصی نیست. تو چه خبر؟» و... تا اینجا شاهد مکالمهی معمولی دو نفر بودیم؛ اما بیایید مکالمه را تبدیل به دیالوگ کنیم:
اولی میگوید: «حالا چهکار کنیم؟»
دومی جواب میدهد: «اگه میخواهی از گوسفندها محافظت کنی باید گرگ را بگیری. گرفتن گرگ هم فقط از گرگ برمیآید.»
اولی میگوید: «یعنی باید برویم سراغ سومی؟»
دومی جواب میدهد: «نه باید خودت گرگ شوی!»
این گفتوگو را که با الهام از یک گفتوگوی معروف نوشته شده، مقایسه کنید با مکالمهی معمولی قبل. تفاوت از زمین تا آسمان است. دیالوگها چکیده، خلاصه، مختصر و مفید هستند و خیلی وقتها پشت ظاهر سادهیشان مفهوم و معناهای عمیق پنهان شده است. در سینما و ادبیات، دیالوگها نقش اساسی در روایت ماجرا دارند و گاهی وقتها بخش زیادی از داستان از طریق گفتوگو روایت میشود.
در دنیای مدرن امروز «گفتوگو» نقش مهمی در زندگی انسانها پیدا کرده؛ و اگر دو نفر نتوانند با هم گفتوگویی درست و منطقی داشته باشند کارشان به جاهای باریک میکشد. مثلاً وقتی دو خودرو با هم برخورد میکنند و دو راننده از خودرو پیاده میشوند کافی است یکی از آنها از کلمات نامناسبی استفاده کند تا به سرعت شاهد یک دعوای خیابانی باشیم؛ اما اگر شخصی که مقصر بوده با لبخند و معذرتخواهی از خودرو پیاده شود مطمئناً احتمال درگیری و دعوا کم میشود.
شاید تنها راهی که باعث میشود دنیایی پر از صلح و آزادی و برابری داشته باشیم آموختن گفتوگوی سالم و درست باشد چرا که بیشتر جنگها در طول تاریخ به خاطر این بوده که رهبران کشورهای مختلف بر سر یک موضوع نتوانستهاند به توافق و گفتوگو و نظر مشترک برسند و تاریخ پر از جنگهایی شده که مردم علاقهای به آنها نداشتهاند و بیشترین آسیب را هم مردم معمولی دیدهاند.
سینما و ادبیات همیشه تلاش کردهاند به انسانها بیاموزند که گفتوگو کردن چه میان دو نفر، چه در یک خانواده و چه میان دو ملت، بهترین راه برای حل مسئلههاست. اگر تاریخ سینما را ورق بزنیم میتوانیم نمونههای زیادی پیدا کنیم که گفتوگو و دیالوگ، بخش مهمی از فیلم بوده و در این میان برخی فیلمها در زمینهی دیالوگ نویسی (که هنر فیلمنامهنویس است) آنقدر زیبا و پر معنا کار کردهاند که تا سالها دیالوگهای آن در ذهن بینندگان باقی مانده است.
یکی از بهترین فیلمهایی که در زمینهی دیالوگ و آموزش گفتوگو توانسته سالها و دههها موفق باشد و بینندگانش را به گفتوگوی خوب و سالم تشویق میکند، فیلم سینمایی «دوازده مرد خشمگین» به کارگردانی کارگردان معروف سینما سدنی لومت است.
این فیلم که حدود 65 سال پیش ساخته شده است دربارهی یک گروه دوازده نفره به عنوان هیئت منصفه در دادگاه است که قرار است در مورد گناهکار بودن یا نبودن یک جوان تصمیمگیری کنند. پسر جوان به قتل پدرش متهم شده و حتی چاقویی که او گفته است مدتی قبل آن را گم کرده در محل جرم بوده و همسایهها صدای بگومگوی او با پدرش را شنیدهاند. همه چیز ظاهراً مشخص است و یازده نفر از هیئت منصفه با اطمینان میگویند پسر جوان باید مجازات شود؛ اما در میان آنها یک نفر اعتقاد دارد پسر جوان گناهی نکرده و سعی میکند یازده نفر دیگر را متوجه اشتباهشان کند.
از اول تا آخر فیلم بینندگان این شاهکار سینمایی در حال تماشای گفتوگوی دوازده مرد هستند که در یک اتاقِ در بسته مشغول صحبتاند؛ اما جذابیت این فیلم آنقدر زیاد است که بینندهی فیلم نمیتواند لحظهای فیلم را رها کند و به کار دیگری بپردازد.
در این فیلم به شکل غیرمستقیم یاد میگیریم که گاهی با وجود اینکه همه بر یک نظر پافشاری میکنند و همه چیز هم به ظاهر مشخص و واضح است؛ اما باید به گفتوگو پرداخت و برای کشف حقیقت با دیگران صحبت کرد. در پایان فیلم آن یک نفر موفق میشود همهی افراد حاضر در اتاق را قانع کند که پسر جوان بی گناه است و به این شکل جان او را نجات میدهد.
آیا هیچ اثری را میشناسید که به این زیبایی و جذابیت بتواند اهمیت گفتوگو کردن را به ما آموزش دهد؟
در فیلمهای ایرانی هم آثار ارزشمندی در این زمینه وجود دارد که به بیننده یادآوری میکنند که گاهی صحبت کردن و دیالوگ چهقدر میتواند در زندگی انسان تأثیرگذار باشد.
در فیلم «طعم گیلاس» ساختهی عباس کیارستمی، صحنهی زیبایی از گفتوگو را میبینیم، آنجا که مردی (نگهبان موزه) برای آقای بدیعی که قصد دارد به زندگیاش پایان دهد میگوید سالها پیش او همچنین قصدی داشته و صبح زود به باغی رفته تا کار خودش را یکسره کند؛ اما وقتی از درخت توت بالا رفته تا طنابش را آویزان کند تصمیم گرفته چند توت خوشمزه بخورد. او از لذت طعم توتها میگوید و ادامه میدهد که وقتی توتها را خوردم و به منظرهی طلوع آفتاب و دشت سرسبز نگاه کردم و به بچههایی که به مدرسه میرفتند توت دادم کاملاً پشیمان شدم و با یک سبد توت به خانه برگشتم.
ببینید در این دیالوگها چهقدر زیبایی و امید وجود دارد. این قدرت سینماست که میتواند به شکل نامحسوس به ما درس زندگی دهد.
ارسال نظر در مورد این مقاله