ایرانگردی
دانستنیهای باتلاق گاوخونی
عکس و نوشته: عدالت عابدینی
میروم زیر دوش آب سرد. نه سردِ سرد. طراوات و شادابیِ پوستِ بدنم را حس میکنم. آخرین تهماندهی عرق از بدنم خارج میشود و میرود داخل لولهی فاضلاب.
لباس شسته شدهی دیشب را میپوشم. کتری را پر آب میکنم و میگذارم روی اجاق. بعد از جوش آمدن چای را دم میکنم. با دو نان گِرد کنجدی و قالبی پنیر، صبحانه را میخورم.
دلِ سیر میخورم و آمادهی سفر به باتلاق گاوخونی میشوم.
بعد از گذاشتن خورجینهای دوچرخه، به سمت درِ چوبی اقامتگاه چاپاکر میروم. به محض اینکه کلون سنگین و چوبی خانه را میکشم و در را باز میکنم، پیرزنی را در حال عبور از آنجا میبینم. با تعجب من و دوچرخهام را نگاه میکند. میفهمم که بار زیاد دوچرخه اینطور توجهاش را جلب کرده است. سلام میدهم. جواب سلام میدهد و پشت بندش به لهجهی ورزنهای میگوید:
- تنها اومدی مادر.
- نه!
- پس همرات کو؟
- همین دوچرخهام هست.
میخندد و میگوید:
- منظورم اینکه دوستی یا همراهی نداری؟
- نه! تنها هستم.
- خوش به حالت!
- دعا کن مادر.
لبخندی میزند و در ادامه میگوید:
- حالا کجا داری میری؟
- باتلاق میرم، باتلاق گاوخونی.
- به امید خدا! مراقب خودت باش.
با او خداحافظی میکنم. از پل تاریخی شهر ورزنه رد میشوم. پل شبیه کوچک شدهی پل زایندهرود با هشت دهنه است. آب آن شفاف است مثل آینه. چند قایق موتوری هم در گوشهای از آن هستند. منتظر مسافر هستند تا مسافر بیاید، سوارشان بکنند و در داخل رودخانه بگردانند.
از کنار پل، جادهای خاکی به صورت میانبُر به سمت گاوخونی است. از راه آسفالته هم میشود به آنجا رفت.
مسیر جاهایی سنگلاخ و در جاهایی دیگر شنهای نرم میشود. تقریباً در روزهای عادی هیچ رفت و آمدی در جاده اتفاق نمیافتد. مثل همین امروز که من در حال حرکت هستم.
پوشش درختان ورزنه تا باتلاق را گز و تاغ و گیاهان سازگار با محیط تشکیل میدهند. در حد فاصل بین ورزنه تا باتلاق، درختان کوتاه و کوتاهتر میشوند تا اینکه ته میکشند. جاده مثل خطی میماند که عمود بر افق شده است.
هیچ صدایی جز صدای باد نیست. لحظهای به پشت سرم نگاه میکنم. گردبادی با سرعت تمام به سمتم میآید. من هم سرعت میگیرم. خودم را برای فرو رفتن در آن آماده میکنم. در لحظات آخر باد رحمش میآید. راهش را عوض میکند و میرود جای دیگر.
یکی از عجایب این مسیر، بند «شاخ کنار» است. این بند بین شهر ورزنه و باتلاق گاوخونی قرار دارد. از یک جاده خاکی فرعی در سمت راست چند کیلومتری باید رفت تا به آن رسید. گفته میشود این بند یک صد سال پیش با هدف زهکشی آب زایندهرود ساخته شده است. کشاورزان در آن زمان از آب آن برای هندوانه و گندم و پنبه استفاده میکردند.
طول بند حدود صد متر میشود. آب از بند مثل آبشار فرو میریزید. آبشاری که دو متر بیشتر ارتفاع ندارد.
بوی مشمئز کنندهای اطرافش را گرفته است. به رغم اینکه به دنبال طراوت و شادابی آن بودم.
این حجم از آب نسبتاً زیاد، آب باران نیست. آب فاضلاب است.
در زمانهای گذشته، آب شیرین و گوارا از مسیر چهارصد کیلومتری و از ارتفاعات زردکوه بختیاری در استان چهارمحال بختیاری میآمد و بعد از عبور از این بند به تالاب میرسید و منظرهای فوقالعاده زیبایی را به وجود میآورد. آب در مسیر راه خود باعث رونق و آبادانی بسیاری از روستاها میشد.
در دورهی صفویه، شیخ بهایی طبق طرح و برنامهای آب زایندهرود را به صورت عادلانه بین مردم اصفهان و روستاها و شهرهای اطراف تقسیم کرده بود.
اما از سالها قبل به خاطر کمبود آب در مرکز ایران و پیش رفتن کشور به سمت صنعتی شدن، آب رودخانه به مسیرهای انحرافی دیگر کشیده شد.
یکی از آنها، کارخانهی فولاد اصفهان است. کارخانه بعد از مصرف آب شیرین، آن را آلوده و کثیف پس میدهد. ضمن اینکه کارخانه آلودگی هوا را هم به دنبال دارد. در چند سال گذشته این کارخانه نه تنها باعث کمبود آب، بلکه شکلگیری امراض و بیماریهای مختلف بین مردم منطقه شده است.
آب رودخانه شهر ورزنه هم ظاهراً زلال بود. قبلاً آب سرچشمههای کوهرنگ به آنجا وارد میشد؛ اما الآن آب فاضلاب است که به این شکل زیبا در آمده بود و اصلاً قابل نوشیدن نیست.
البته توسعهی بیرویهی زمینهای کشاورزی هم در این کمبود تأثیر داشتهاند.
این کمبود مشکل امروز و فردا نیست. از گذشتههایی دور در ایران بوده است؛ اما گذشتگان میدانستند چهطور قنات ایجاد کنند و از تبخیر بیرویهی آب جلوگیری کنند. چهطور آب را تقسیم عادلانه کنند که مردم عادی و رنجکش دچار مشکل در کشاورزی نشوند و راهحلهای دیگر...
کاش چارهای برای این بحران مهم زیستمحیطی اندیشیده شود!
راه را ادامه میدهم تا به باتلاق برسم. باتلاق 23 کیلومتر تا ورزنه فاصله دارد. سمت چپ سیاه کوه دیده میشود. سیاهکوه، کوه آتشفشانی است که گدازههای سنگی سیاه زیادی در اطراف آن وجود دارد. این سنگها سرشار از آهن و منیزیم هستند. کلی هم سنگ پا میشود در اینجا دید. سال 87 تلاشهایی برای بهرهبرداری از این کوه انجام گرفت؛ اما با اعتراضات مردمی و حامیان محیط زیست مواجه و این کار متوقف شد. بهرهبرداری از این کوه و احداث جاده میتوانست به اکوسیستم منطقه آسیب جدی وارد کند.
یک مسیر پیادهرو برای رفتن به سمت بالای سیاه کوه وجود دارد. از آن بالا امکان مشاهدهی کل تالاب وجود دارد. من هم به خاطر دوچرخه و خستگی از آن بالا نرفتم. هر دو زدیم به داخل تالاب. اینجا دیگر باد واقعاً میخواست هر دویمان را جابهجا کند.
اما باید به این نکته هم توجه داشت که خشک شدن تالاب، باعث به وجود آمدن ریزگردها در کل کشور میشود.
باید راهم را ادامه دهم تا به تاریکی و سرگردانی نخورم.
ارسال نظر در مورد این مقاله