10.22081/hk.2022.72918

تو هستی و قولت

صفحه‌ی خدا

تو هستی و قولت!

هاجر زمانی

می‌خواست این تابستان آشپزی یادم بدهد؛ اما به قولش عمل نکرد، یعنی نتوانست. یک شب که دایی پیشش بود حالش بد شد و رفت بیمارستان، حتی توی بیمارستان قول داد زود خوب شود و برگردد خانه؛ اما...

به خودم قول دادم بعد رفتنِ عزیز، درخت‌ها و گل‌های باغچه‌اش سر حال بمانند. برای گربه‌ای که توی زیرزمین بچه گذاشته، غذا ببرم. هر وقت دلم گرفت به یادش آشِ رشته بار بگذارم و قرآن بخوانم.

از تو کمک خواستم که بتوانم به قول‌هایم عمل کنم. به تو که عزیز می‌گفت حرف‌هایت حرف است و وعده‌هایت حق. مثل ما آدم‌ها نیستی. تا آخر خط تو هستی و حرفت. هیچ چیزی نمی‌تواند تو را از وفای به عهدی که کردی، دور کند! عزیز، تو را خوب می‌شناخت. خدایا! عزیز جوانه‌ی عشق به تو را توی دلم کاشت. کاری کن بتوانم خوب مواظبش باشم!

یا نافذ العده، یا وافی القول...

ای که وعده‌ات تحقق می‌یابد و به قولت وفاداری. (صحیفه سجادیه)

CAPTCHA Image