10.22081/hk.2022.72828

هیئت بلند پایه

هیئت بلندپایه

مرتضی دانشمند

هیئت بلندپایه‌ی مسیحیان نجران متشکل از شصت پدر روحانی به شهر مدینه رسید. آنان همه از برگزیدگان سرزمین یمن بودند و در نظر بیش‌تر اهل یمن، چشم و چراغ مسیحیان منطقه به شمار می‌آمدند. جامه‌های زربافت و بلند و ناقوس‌هایی که همراه داشتند برای مردم مدینه بسیار عجیب بود.

پیش از این‌که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را ببینند گوشه‌ای ایستادند، سر در گوش هم بردند و چهارده نفر نماینده و سخنگو انتخاب کردند. هر یک از نمایندگان هوش و حافظه‌ی برتر داشتند، بخش‌های عمده‌ای از انجیل را از بَر بودند و با فن مناظره و گفت‌وگو آشنایی کامل داشتند.

 کسی به جز افراد هیئت خبر نداشتند که چرا هیئت مسیحیان یمن به مدینه آمده و چه منظوری دارد. خود آن‌ها اما به خوبی می‌دانستند. آمده بودند تا با گفت‌وگویی حساب شده پیامبرF را شکست دهند و جلوی گرایش جوانان مسیحی را به او بگیرند.

 یکی از افراد هیئت با کنجکاوی به اطراف نگاه می‌کرد. انگار انتظار داشت در قلب شهر مدینه عمارتی بلند و یا قصری با شکوه ببیند؛ جایی که فکر می‌کرد محل حکمرانی پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. جوانی خوش‌رو جلو رفت و او را به سمت مسجد النبی راهنمایی کرد.

چهارده نفر نماینده باز ایستادند و سه نفر را که برجسته‌تر از همه بودند به نمایندگی انتخاب کردند و پا در مسجد گذاشتند و به حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدند.

در مسجد، ناقوس‌ها را نواختند و در حالی که صلیب بر سینه داشتند به عبادت ایستادند.

گروهی از مسلمانان جلو دویدند تا آن‌ها را از این کار باز دارند؛ اما پیامبر(صلی الله علیه و آله) اجازه نداد.

پس از آن، افراد هیئت، حلقه‌وار گرداگرد پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشستند. برگزیدگان، جلوتر از همه و سه نفری که برای مناظره انتخاب شده بودند، پیش روی همه و در برابر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشستند. دور تا دور مسیحیان نجران را مسلمانان پر کرده بودند که بعضی از آنان ایستاده و برخی از لای جمعیت سرک می‌کشیدند تا بهتر ببینند و بشنوند.

هیئت مسیحیان چند لحظه فقط سکوت کردند و با دقت در چهره‌ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نگاه کردند. انگار کتابی جدید را در چهره‌اش می‌خواندند و یا مسیح را در چهره‌ی محمد می‌دیدند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) نام خدا را بر زبان آورد و با مسیحیان لب به سخن گشود. نمایندگان هیئت با هر نگاه نشانه‌های عظمت و بزرگی را در چهره‌اش می‌دیدند، آرام و شمرده سخن می‌گفت و گاه که لبخند می‌زد، نگاه و لبخندهایش را به عدالت بین آن‌ها تقسیم می‌کرد.

هر سه نماینده؛ عاقب، سید و ابوحارثه بار سنگینی را بر دوش خود احساس می‌کردند. قرار بود در این دیدار تکلیف محمد، آئین جدید و آیه‌های قرآن را یکسره کنند. با خود فکر می‌کردند محمد مردی درس ناخوانده است و همین که قبول کند خدای او و آنان یکی است و بپذیرد که عیسی فرستاده‌ی خداست، می‌توانند از نفوذ او جلوگیری کنند و یا دست کم به یارانش مخصوصاً جوانانی که تازه مسیحیت را رها کرده و به اسلام ایمان آورده بودند ثابت کنند که پیامبرِ جدید حرف تازه‌ای ندارد و کم‌کم او را رها کنند و به همان آئین مسیحی در آیند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) لحظه‌ای سکوت کرد. پس از آن فرمود: «به آیین اسلام درآیید و فرمان‌های خداوند را بپذیرید!»

هر سه برگزیده به یک‌دیگر نگاه کردند. با نگاه‌های‌شان انگار با هم مشورت می‌کردند که چه کسی پاسخ پیامبر که ابتکار گفت‌وگو را به دست گرفته بود، بدهد.

عاقبت، عاقِب؛ یکی از سه برگزیده‌ی مسیحی لب به سخن گشود: «محمد! اگر اسلام تسلیم است ما پیش از تو اسلام آورده و تسلیم فرمان خداوند شده‌ایم. همان اسلام و تسلیمی که مسیح برای‌مان آورد و کتاب انجیل از آن حکایت کرد.»

افراد هیئت با تکان دادن سر، سخنان عاقِب را تأیید کردند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حرف‌های‌شان خوب گوش داد و سپس با پرسشی که مسیحیان از طرح آن نگران بودند سخنش را ادامه و آنان را در تنگنا قرار داد. از آنان پرسید: «شما چگونه خود را بر حق می‌دانید حال آن‌که کارهای‌تان خلاف آن را نشان می‌دهد؟ شما خدا را دارای فرزند می‌دانید و عیسی را پسر او به حساب می‌آورید. صلیب را پرستش می‌کنید و گوشت خوک می‌خورید. همه‌ی این کارها برخلاف آیین حق است.»

عاقب که سعی داشت نگرانی‌اش را پنهان کند،‌‌ گفت: «اگر عیسی فرزند خدا نیست، پس فرزند چه کسی و پدرش کیست؟»

پیامبر(صلی الله علیه و آله) با همان آرامش، شمرده و آرام پرسید: «آیا شما قبول دارید که هر پسری شباهت‌هایی به پدر دارد؟»

- آری قبول داریم.

- آیا خداوند به همه‌ی موجودات احاطه ندارد؟ آیا همه‌ی آن‌ها وابسته به او نیستند و رزق روزی‌شان را نمی‌رساند؟

- بله همین‌طور است.

- آیا عیسی همین‌گونه بود؟ آیا رزق و روزی مردم را او می‌رساند؟

- نه.

- آیا می‌دانید که در آسمان و زمین چیزی بر خداوند پوشیده و پنهان نیست؟ و او بر همه چیز آگاهی دارد؟

- آری می‌دانیم.

- آیا عیسی به جز آنچه خداوند به او یاد داده بود از پیش خود چیزی می‌دانست؟

- نه.

- آیا می‌دانید که خداوند مسیح را در رحم مادرش آن‌گونه که می‌خواست صورتگری کرد؟

- آری همین‌گونه بود.

- آیا مادر عیسی او را مانند سایر کودکان در رحم حمل نکرد و سپس هم‌چون مادران دیگر او را به دنیا نیاورد و آیا عیسی پس از تولد مثل کودکان دیگر غذا نمی‌خورد؟

- بله، می‌خورد.

- پس چگونه عیسی پسر خداست با این‌که هیچ شباهتی به پدرش ندارد؟!

برگزیدگان مسیحی منتظر بودند تا پیامبر(صلی الله علیه و آله) سکوت کند و آنان پاسخی برای پرسش‌هایش پیدا کنند. پرسش‌هایی که تاکنون این‌گونه به آن فکر نکرده بودند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) سکوت کرد تا فرصتی به آن‌ها بدهد. آن‌ها هم سکوت کردند؛ زیرا پاسخی برای آن نداشتند و نمی‌شناختند؛ اما آسمان سکوت نکرد و بارش آیه‌های تازه بر قلب پیامبر(صلی الله علیه و آله) آغاز شد.

CAPTCHA Image