10.22081/hk.2022.72827

باید گفت و گو کنیم و کلمه ها را ببینیم

باید گفت‌وگو کنیم و کلمه‌ها را ببینیم

زینب ایمان‌طلب

زمانی آرزو می‌کردم کاش قابلیت جادویی دیدن شکل واقعی کلمه‌ها را داشتم. وقتی آدم‌ها حرف می‌زدند و کلمه از دهان‌شان خارج می‌شد، من شکل واقعی کلمه‌ها را می‌دیدم و می‌سنجیدم آیا ارزش شنیدن دارد یا نه. مثلاً می‌دیدم حرف‌های فلانی وقتی از دهانش خارج می‌شود شبیه میخ و سوزن است. پس زود فرار را بر قرار ترجیح می‌دادم یا وقتی می‌دیدم از دهان فلانی گوهر و اشرفی و طلا بیرون می‌ریزد، به جای دور زدن در دنیای خیالات به حرف‌هایش گوش می‌دادم که هیچ، می‌پریدم وسط و سکه‌ها را تند تند جمع می‌کردم. احتمالاً این‌جا با تشخیص اسکیزوفرنی روانه‌ی بیمارستان می‌شدم؛ چون فقط من توانایی دیدن شکل واقعی کلمه‌ها را دارم.

اگر این قابلیت را داشتم می‌دانستم با کی هم‌کلام شوم و از کی فرار کنم. منتها چون خدا علاقه‌ی عجیبی به فسفر سوزاندن بنده‌هایش دارد و انگار تا چند گیگابایت فکر ایده‌پردازی، تعقل و تعمق نکنیم اشرف مخلوقات نمی‌شویم، باید با اندیشیدن بفهمیم این گفت‌وگو و این مصاحبت ارزشی دارد یا ندارد.

البته باید فاش کنم که یک نسخه‌ی طلایی برای رسیدن به ایده‌ی شکل واقعی کلمه‌ها وجود دارد. ایده‌ای که به ما یاد می‌دهد شکل واقعی آن‌ها را چگونه ببینیم. آن هم این است: «انظر الی ما قال ولا تنظر الی من قال؛ یعنی به حرفی که زده می‌شود نگاه کن نه کسی که حرف را می‌زند.»

شاید از رفتگر محل‌تان وقتی فقط به منظور حال و احوال کردن بهش می‌گویی سلام، شب بخیر، چه خبر؟ در جواب چه خبر جمله‌ای بشنوی که تا ساعت‌ها تو را به فکر فرو ببرد. یا گاهی پیش بیاید کودکی پنج‌ساله درباره‌ی پویانمایی ببعو بخواهد با تو حرف بزند و تو ببینی این گفت‌وگوی به ظاهر بی‌اهمیت به نقاط مثبت زیادی رسیده و اصلاً حال تو را بهتر کرده است.

معمولاً وقتی پیش آدم‌های غریبه و جدید هستیم به حرف‌های‌شان دقیق گوش می‌دهیم. یکی از مواردی که فکر می‌کنیم گفت‌وگوها و حرف‌ها تکراری و روزمره شده و دیگر برای ما فایده‌ای ندارد، هم صحبتی با آدم‌هایی است که زیاد می‌بینم‌شان و زیاد در کنارشان هستیم؛ حرف‌های تکراری پدر و مادر گفت‌وگوهای پیش‌بینی شده با خواهر یا برادر، حرف‌های معلم و...

به این می‌گویند حجاب مجاورت؛ یعنی آن‌قدر کنار هم بوده‌ایم و خوب و بد هم‌دیگر را بلدیم که قوه‌ی کشف یک‌دیگر را از دست می‌دهیم. گاهی ممکن است برادر یا خواهر ما تغییری یا تجربه‌ای در زندگی‌اش پیش آمده که حرف‌های جدیدی برای گفتن داشته باشد. گاهی ممکن است پدر یا مادر از زاویه‌ی جدیدی به زندگی ما نگاه کنند و بخواهند درباره‌اش گفت‌وگو کنند؛ اما ما با پیش‌فرض‌های قبلی‌مان این گفت‌وگو را بی‌فایده و تکراری بدانیم.

کلمه‌ها شکل ندارند؟ دارند! ما آن‌ها را نمی‌بینیم؟ می‌بینیم! کافی‌ است به آن‌ها دقت کنیم. کافی است کاوشگری باشیم که تیغه‌ی چکش باستان‌شناسی‌اش را در زمین حرف‌ها و کلمه‌ها‌ فرو می‌برد و خوب‌ها و عتیقه‌هایش را جدا و ترمیم می‌کند. کافی است غواصی باشیم که در دریای کلمه‌های صحبت‌های دیگران غوطه می‌خورد و صدف‌های مرواریددار صید می‌کند. کافی است چراغ قوه دست بگیریم و در انبوه کلمه‌ها دنبال خوب خوب‌هایش بگردیم.

و در پایان به قول صائب تبریزی:

دل من و تو ز هم‌صحبتان دیرین‌اند

مرا به ظاهر اگر با تو آشنایی نیست

CAPTCHA Image