سرمقاله
آزادی خرمشهر، آبادی خرمشهر
هادی خورشاهیان
576 روز. خیلی زیاد است، نه؟ البته بستگی دارد برای چه چیزی باشد. شاید برای خیلی چیزها، خیلی هم کم باشد. مثلاً برای عمر یک آدم خیلی کم است، ولی برای بعضی چیزها، خیلی زیاد است. مثلاً برای یک سفر و دور بودن از خانه و خانواده. آدم بالأخره بعد از یکی- دو هفته یا فوقش یکی- دو ماه خسته میشود و دلتنگ. دلتنگ خانه و خانواده. حالا اگر این 576 روز دورهی طولانیِ یک بیماری باشد که دیگر واقعاً زیاد است و وحشتناک. اگر دورهی حبس باشد از این هم بدتر میشود. با این حال 576 روز را برای دورهی بیماری یا حبس، بالأخره به یک شکلی میشود تحمل کرد. آدمها در دورهی بیماری از بیمار مراقبت میکنند و در دورهی حبس هم مرخصی یا ملاقات وجود دارد این 576 روز جایی خیلی زیاد است که دشمن آمده باشد توی وطنت و شهری را اشغال کرده باشد و اتفاقاً تو و خانوادهات هم ساکن همان شهر باشید و تعدادی از آدمها شهید و مجروح و اسیر شوند و بسیاری هم جنگزده؛ یعنی مجبور شوند به خاطر جنگ از شهرشان کوچ کنند و جایی را هم برای رفتن نداشته باشند. حالا وقتی متوجه میشوی 576 روز خیلی زیاد است که بدانی بعد از این همه روز که شهرت آزاد میشود، اصلاً خانهای نمانده است که تو بخواهی برگردی و در آن ساکن شوی تازه آن وقت میفهمی این همه روز، خودش بخشی از روزهای بسیار دیگر است، ولی با این حال بسیار خوشحالی که شهرت آزاد شده است.
یک نظریهی عجیبی وجود دارد که میگوید وقتی دشمن حمله کرد مقاومت نکن. وقتی میپرسی چرا؟ میگوید چون دشمن خودش را تجهیز کرده است، در موضع قدرت قرار دارد و میآید و کشورت را میگیرد و تمام. این نظریه وقتی میبیند خیلی تعجب کردهای، میگوید دشمن اگر مقاومت کنی تو را میکشد و از موشک و بمب استفاده میکند و کشتهها بیشتر میشود و کشور هم خراب میشود، ولی اگر مقاومت نکنی، میآید حکومت را عوض میکند و همه هم سر خانه و زندگی خودشان هستند و به زندگی ادامه میدهند. میدانم تعجب کردهاید، ولی واقعاً چنین نظریهای وجود دارد. لابد این نظریه را کشوری که قصد حمله به کشور دیگری را داشته، مطرح کرده است تا بتواند به راحتی کشور دیگر را تصاحب کند. وقتی کمی و فقط کمی به این نظریه فکر میکنی، میبینی نمیتوانی با آن کنار بیایی. نه عقلت آن را میپذیرد و نه عواطفت. فکر میکنی حتی اگر برایت مهمان عزیزی هم آمده باشد، بالأخره بعد از مدتی دلت میخواهد آن مهمان عزیز که ممکن است مثلاً عمویت با خانوادهاش باشند، برگردند و بروند سر خانه و زندگی خودشان و تو و خانوادهات بتوانید خلوت خودتان را داشته باشید. حالا چهطور ممکن است آدم بپذیرد که آدمهای نظامی یک کشور دیگر بیایند و حکومت را عوض کنند و قوانین خودشان را در کشور تو اجرا کنند، تو را به شکلهای مختلف عذاب بدهند و تو فقط از ترس کشته شدن، در برابر آنها مقاومت نکنی. این ترس از کشته شدن یک وقتهایی در برابر آرمانهای بسیار بزرگ، اصلاً مسألهی مهمی نیست و آدم بلند میشود، میرود خط مقدم و در برابر دشمن میایستد و اصلاً هم از کشته شدن نمیهراسد؛ چون در جهان اعتقادات آدمی، مسائل بسیار مهمتری از جان وجود دارد. وطن، دین، ناموس و دفاع از جان کودکان و مسائل مهمی از این دست.
حالا برویم سراغ خرمشهر. خرمشهری که نماد مقاومت دوران دفاع مقدس است. خرمشهر برای ما یک شهر نبود و یک وطن بود. دقیقاً به اهمیت یک وطن. خرمشهر شهری در یک کشور دیگر نبود. شهری در یک فیلم سینمایی جنگی نبود. آلمانیها و پارتیزانها در آن نمیجنگیدند. خرمشهر وطن ما و در قلب ما بود. خرمشهر روز چهار آبان 1359 اشغال شد. تقریباً یک ماه پس از شروع جنگ. تا سوم خرداد 1361 هم در حصر بود. سوم خرداد که آزاد شد، همهی ایران شادمان شدند. احساس غرور کردند. این روز را روز مقاومت، ایثار و پیروزی نامگذاری کردند. کسی که فقط کمی با معنای کلمهها آشنا باشد، میداند این سه کلمه چه جهان بزرگی را در خود پنهان دارند. حالا که حدود چهل سال از آن روزها گذشته است، به سختی میشود آن حال و هوا را درک کرد. به قول معروف: «شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن.» با اینکه هر روز در گوشهای از جهان جنگ است و آدمها کشته میشوند و زنده ماندگان هم آواره، باز هم نمیشود لحظاتی را به خوبی حس کرد که این اتفاق در وطن خودت و اصلاً در شهر خودت افتاده است. خبر شروع جنگ و حملهی کشور همسایه خیلی هولناک بود. خبر سقوط خرمشهر هم پس از 34 روز استقامت با تقریباً دست خالی. حصر نوزده ماههی خرمشهر همه را عاصی کرده بود و آزادسازی خرمشهر همه را شادمان کرد، در حالی که جنگ هنوز تمام نشده بود و معلوم هم نبود کی تمام خواهد شد.
خرمشهر را خدا آزاد کرد. الآن شاید درک این جمله خیلی سخت باشد، ولی اگر در آن روزها بودی و میدیدی که دشمن چهطور همه چیز دارد و ما دستمان خالی است و ابرقدرتهای جهان هم همگی به دشمن کمک میکنند، این جمله را خیلی خوب درک میکردی. خرمشهر آزاد شده بود و این هنوز پایان راه نبود و خرمشهر باید آباد هم میشد تا ساکنانش بتوانند به سر خانه و زندگی خود برگردند. خانه و زندگی فقط بخشی از این آبادسازی بود. شهر هیچ چیز نداشت و باید آن را از نو میساختند. همه چیزش را. از کارخانهها تا آب و برق و خیابان و پل و اینطور چیزها. مقاومت در خرمشهر اتفاق افتاده بود. ایثار خودش را نشان داده بود و به پیروزی هم رسیده بودند، ولی هنوز به مقاومت و ایثار مداوم دیگری نیاز بود تا به پیروزی دیگر هم بتوان رسید.
ارسال نظر در مورد این مقاله